۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۶
هوگو دروچون
سیاست
آنچه شیران را کند روبه مزاج
نوشتهای دربارهی انتخابهای سیاسی اخیر
ترجمهی امین بزرگیان
اساس موفقیت دونالد ترامپ در انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا بر نفی «هیات حاکمه۱» متمرکز بود. ترزا می نخست وزیر محافظهکار بریتانیا در سخنرانی آغاز کارش در کنفرانس ماه اکتبر، به بیاصالتی «نخبگانِ جهانی۲» حمله کرد. به گونهای فزاینده و در سراسر قارهی اروپا دست راستیهای پوپولیست همچون ماریا لوپن از حزب «پیشروی ملی۳» و فور دایچلند از حزب «آلمان دیگر۴» و نیز حزب «قانون حاکم لهستان۵» و «حزب عدالت» از متهم ساختن «یوروکراتیک۶»ها یا همان نخبگان اداری اروپایی، سود میبرند. اما سوال این است که موضوع «نخبگان» از کجا سربرآورد و معنایش چیست؟
«ویلفرد پارهتو۷» (۱۹۲۳-۱۸۴۸)، جامعهشناس ایتالیایی به این موضوع توجه جدی نشان داد. ما عمدتا پارهتو را به عنوان یک اقتصاددان میشناسیم. اقتصاددانی با ایدههایی چون نظریهی «کارآیی» و همچنین «اصل پارهتویی۸». او بیش از هر چیز برای تئوری «قانون قدرت» یا «قانون ۸۰/۲۰» که میگفت همواره هشتاد درصد زمین متعلق به بیست درصد جمعیت است، مشهور بوده است. پارهتو این نظریه را از خلال مطالعهی توزیع زمین در ایتالیای ابتدای قرن بیستم استنتاج کرد. او همچنین در باغاش کشف کرد که بیست درصد از محصول نخود، دانهی آن و هشتاد درصدش پوسته است. پارهتو فقط یک اقتصاددان نبود. در اواخر زندگی گرایش او به سمت جامعهشناسی چرخید؛ حوزهای که او در آن تئوری «چرخش نخبگان۹» را گسترش داد.
عبارت نخبه Elite که بسیار مورد استفادهی فهم جامعهشناسانه متاخر است، نخستین بار در سال ۱۹۰۲ و در کتاب «سیستمهای سوسیالیستی» وی ظاهر شد. هدف این کتاب تحلیل و بررسی مارکسیسم به عنوان شکل جدیدی از مذهب بود؛ دین سکولار. پارهتو در این کتاب که به زبان فرانسه نوشته است، از واژهی نخبه بهره برد. او دوزبانه بود و به دو زبان ایتالیایی و فرانسوی مینوشت. پارهتو در سال ۱۸۴۸ و در پاریس از مادری فرانسوی و پدری ایتالیایی به دنیا آمد. پدرش مقامی عالیرتبه در شهر جنوای ایتالیا بود که «جوزف مازینی۱۰»جمهوریخواه سرشناس ایتالیایی را در دوران تبعیدش در آن شهر همراهی میکرد. به شور و افتخار انقلابی که همان زمان در آلمان رخ داده بود، پارهتو خودش را فریتز ویلفرد « Fritz Wilfried» نامیده بود که هنگام بازگشت خانوادهاش به ایتالیا در سال ۱۸۵۸ به شکل لاتیناش «ویلفرد فدریکو» درآمد.
عبارت نخبه را بار دیگر پارهتو در پایاننامهی سه هزار صفحهای خود، با نام «رسالهای دربارهی جامعهشناسی عمومی» که به زبان ایتالیایی نوشته بود، آورد. پیش از آن او در متون خود از عبارت «آریستوکرات» استفاده کرده بود اما به فکرش رسید که برای رژیم دموکراتیک نوپای موجود، بعد از اتحاد ایتالیا، این واژه چندان گویا نیست. او همچنین نمیخواست از عبارت رقیباش «گائتانو مسکا۱۱» یعنی طبقهی حاکم استفاده کند. هر دو مباحثات تلخی دربارهی این موضوع داشتند که چه کسی اولین بار ایدهی «اقلیت حاکم» را مطرح کرده است.
پارهتو برای مطرح کردن این ایده که اقلیتی از افراد همواره بدون توسل به توهمات منسوخ موروثی یا مفاهیم مارکسیستی از طبقه خواهند توانست بر دیگران حکومت کنند، از واژهی قدیمی فرانسوی Elite که ریشه در کلمهی لاتین Eligere دارد و به معنای«گزینش کردن» بهترینها است، بهره میبرد.
پارهتو در رسالهاش تعریف خود را از الیت ارائه میدهد. در مقیاسی از یک تا ده، برخورداران از بالاترین نمرات در هر حوزهای به عنوان نخبه در نظر گرفته میشوند. پارهتو مایل بود وکلا، قضات، سیاستمداران، کلاهبرداران، روسپیان و بازیکنان شطرنج را بررسی و داوری کند. این رتبهبندی فاقد ارزشگذاری اخلاقی و معنایی فراسوی «نیک و بد» داشت، تا با زبان آن زمانه حرف بزند. بنابراین میتوانست بهترین نمونه را شناسایی کند که آیا مناسب این حرفه هست یا خیر.
ناپلئون نخستین نمونهی او بود: فارغ از خوب یا بد بودن ناپلئون، او از نظر سیاستورزی موضوع ویژهای برای بررسی بود. ناپلئون خصلتهای سیاسی غیرقابل انکاری داشت که به بیان پارهتو او را بهَ عنوان یکی از نخبگان شاخص میکرد. ناپلئون مهم است، چرا که پارهتو با تمایزگذاری در میان نخبگان- هر کسی با بالاترین شاخص در زمینهی خود- عضوی از آن است، نخبگان حکومتی را از نخبگان غیرحکومتی تفکیک میکرد. موضوع مورد علاقهی او بیشتر نخبگان حکومتی بود. این به آن معنا نیست که نخبگان غیرحکومتی و غیرنخبگان مورد توجه او نبودند. به عقیدهی او آنان نقش مشخص و محدودی در بازی داشته که همان مهیا ساختنِ ابزار برای نخبگان حکومتی است. برای پارهتو این گروه کلید فهم جامعه به مثابه یک کل بود، چرا که با هر ارزشی تجسم این نخبگان در جامعه بازتاب داده میشود. اما او بر این باور بود که قانون فیزیولوژیکی اجتناب ناپذیر و مهمی وجود دارد که کاهش مستمر نخبگان را تصریح میکند و در نتیجه مسیری برای نخبگان جدید میسازد. همانطور که در یکی از به یاد ماندنیترین فرازهای خود گفته است: «تاریخ قبرستان نخبگان است.»
ایدهی پارهتو این بود که نخبگان همیشه حاکماند و همواره سلطهی اقلیت بر اکثریت وجود دارد. تاریخ تنها داستان نخبههایی است که جایگزین نخبههای دیگر میشوند. این همان چیزی است که «گردش نخبگان» مینامند. هنگامی که نخبهی معاصر رو به افول میگذارد، چالش ایجاد میشود و راه برای دیگری باز.
به عقیدهی پارهتو این اتفاق به دو صورت شکل میگیرد: یا از طریق «همگونسازی۱۲»، نخبگان جدید با عناصر قدیمی ادغام میشوند یا از طریق انقلاب که در این صورت نخبگان جدید قدیمیها را محو میکنند. او با استفاده از استعارهی رودخانه مطلباش را روشن میسازد. بیشتر مواقع رودخانه به طور پیوسته جریان دارد و به شکل یکنواختی ریزآبهایش را ترکیب میکند اما گاهی اوقات پس از یک توفان رودخانه طغیان میکند و کرانههایش را درهم میشکند. پارهتو با تاسی به سلف ایتالیایی خود، ماکیاولی، دو نوع از نخبگان حاکم را شناسایی میکند: نخستینشان که آنها را پارهتو «روباه» مینامد، نخبگانیاند که عمدتا از طریق «ترکیب۱۳» مسلط میشوند؛ فریب، حیلهگری، دستکاری و همکاری. قاعدهی آنان با عدم تمرکز، کثرت و شک شناخته میشود. آنان در استفاده از زور مشوشاند. از سوی دیگر «شیرها» محافظهکارترند. تاکید بر اتحاد، همگنسازی، شیوههای بنیادین، ایمان قاطع و حکومت بوروکراتیک کوچک و متمرکز سلسلهمراتبی دارند؛ و در قیاس با روباهها در استفاده از زور به مراتب گشادهدستترند. تاریخ حرکت آهستهی آونگ است از دستهای از نخبگان به دیگر نخبگان. از روبهان به شیران و بالعکس.
آنچه روشن است ارتباط نظریهی پارهتو با وضعیت امروز جهان است. پس از دورهای در قدرت بودن روباهها، شیران با قدرت تازهای سربرآوردهاند. دونالد ترامپ چنانکه رفتارش در طول مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا نشان میدهد در استفاده از ارعاب و خشونت کاملا راحت است. او ادعا کرده میخواهد میان ایالات متحده و مکزیک دیواری بسازد. سیاستهای اقتصادی مطرحشدهی او عمدتا مبتنی بر حمایت از تولیدات و تعرفههای داخلی است. صرفنظر از اخلاقیات شخصی مبهماش -نمونهای از جدایی کلاسیک بین نخبگان و مردم- او مصر به حفظ سنت و شیوهی آمریکایی (سفیدپوست) در زندگی و مذهب است.
ترامپ در تضاد کامل با دولت اوباما و دولت کامرون قرار دارد که هر دو در مقایسه با آنچه از آرا برای ترامپ و برگزیت بر میآید، نسبتا گشاده و لیبرال بودند. طرح پارهتو فراتر از شکاف چپ و راست است. تمام نکتهی کتاب سیستمهای سوسیالیستی او این بود که نشان دهد مارکسیسم به عنوان یک مذهب سکولار، رجوع به ایمان و در نتیجه بازگشت شیر به عرصهی سیاست را اخطار داده بود .
در شرایط امروز، روباهها نیروهای جهانی شدن و لیبرالیسم هستند. چه در معنای مثبت یعنی گستردن جهانی آزاد، بهمپیوسته و مداراگرایانه؛ و چه در معنای منفیاش یعنی نئولیبرالیسم و بسط غیرانسانیِ محاسبات اقتصادی به تمامی جنبههای زندگی بشر. شیرها با واکنش نشان دادن به وضعیت، مرکزیتی برای خود در جامعه ایجاد کردهاند. هرچند با این کار ممکن است توجه بیشتری جلب کنند اما درعین حال موجب افزایش بیگانهستیزی، عدم مدارا و محافظهکاری میشوند. از نظر پارهتو شیر و روباه دو نوع مختلف حکومتاند، با نقاط قوت و ضعف. هرچند نخبگان همیشه ترکیبی از این دو عنصر بودهاند. پرسش این است: در هر دور کدام یک غالب میشود؟
آنچه ما از دولت ترزا مِی میدانیم، نشان میدهد او کشتی کوچکی را میراند. وی گروهی از افراد نزدیک به هم از معتمدان را گرد هم آورده، و با گیرهای آنها را زیر قدرت خود قرار داده است. او مایل است که مذاکراتش دربارهی برگزیت را بدون دخالت پارلمان به سرانجام برساند و آن را حق امتیاز ویژهی پادشاه میپندارد. هیچکس هنوز برنامهی او را نمیداند.
اتحادیهی اروپا حد نهایی و صریحترین جلوهی پروژه روباهها است؛ نهادی استوار بر مذاکره و سازش و ترکیب. پیروزی شیران بر روبهان یعنی طرد این چیزها و این نهاد. شیران در سراسر جهان غرب و نه فقط در سرزمینهای تحت سلطهی آمریکا و بریتانیا در حال پیش آمدن هستند. وقتی تعداد زیادی از جریانات راستگرای افراطی همچون ترامپ در آمریکا ولادیمیر پوتین را بخاطر سبک و سیاق قلدرمابانهاش ستایش میکنند اصلا عجیب نیست که جنبشهای دست راستی با طرد اتحادیهی اروپا رشد کرده باشند.
آسیا نیز از این موج برحذر نبوده است. پس از سالها سیاست موقتی درهای باز در چین، حداقل در حوزهی اقتصاد، جی جین پینگ خودش را امروز به عنوان هستهی مرکزی ادارهی کشور معرفی میکند؛ الگویی برگرفته از دیکتاتور سابق مائو و دنگ جیائوپینگ. نخست وزیر ژاپن، شینزو آبه با تحکیم جایگاه سیاسیاش اولین رهبر قدرتمند جهان بود که با ترامپ ملاقات کرد. نرندرا مودی در هند و رودریگو دوترت در فیلیپین نیز به همین سیاق، اخیرا برای بازگرداندن حکم اعدام برای قاچاقچیان و مجرمان مواد مخدر به قوانین کشورشان امیدوار شدهاند. بعد از شکست کودتایی که علیهاش سازماندهی شده بود رجب طیب اردوغان فشارها و سختگیریها را افزایش داده است.

ویلفرد پارهتو
در کتاب سیستمهای سوسیالیستی پارهتو بر چگونگی جایگزینی نخبگان جدید به جای قدیمیترها تمرکز میکند. A که یک الیت قدیمی است به وسیلهی یکی از جدیدها B مورد چالش قرار میگیرد. با دادن وعدههایی به مردم C که به هنگام به قدرت رسیدن به آنها عمل نخواهد شد، خواستار حمایت آنان است. اگر رفتار B شبیه به بیشتر سیاستمدارن به نظر میرسد، به دلیل این است که او احتمالا بخشی از آنهاست. اما چیزی که مورد توجهی پارهتو بود شیوهی مبارزه سیاسی نخبگان جدید برای قدرت است؛ نخبگانی که پیش از این سیاسی نبودهاند.
آنچه که ما از حامیان ترامپ و طرفداران خروج بریتانیا از اتحادیهی اروپا میدانیم این است که تعداد زیادی از آنها حس محرومیت از حقوق اجتماعی و سیاسی داشتهاند وگرنه گردهمایی برای رفراندوم اتحادیهی اروپا عظیمتر از انتخابات عمومی سال ۲۰۱۵ نمیتواند بوده باشد. تعداد زیادی از کسانی که به ترامپ رای داده بودهاند، کسانی بودند که تا پیش از این هیچگاه در انتخابات شرکت نکرده بودند. اما این نکات دلیل نمیشود که فکر کنیم رایدهندگان این بار از رهبران جدیدی که برگزیدهاند، سرخورده نخواهند شد.
پارهتو در سالهای آخر زندگیاش شرحی بر ایتالیای سال ۱۹۲۰ ارائه داد. او از یک سو ناتواناییهای دولت در اجرا و اعمال تصمیماتش و از سوی دیگر فرهنگ عمومی مردم در صرف زمان بسیار برای فخرفروشی تواناییشان در شکستن قوانین و فرار از آن را تقبیح کرد. او سعی کرد با عبارت «پولدارسالاریِ مردم فریب» خصلت عصرش را نشان دهد؛ دورهای که ثروتمندان در پشت نقابی از سیاستهای دموکراتیک حکومت میکردند. پارهتو این وضعیت را به طور خاص در دو مکانیزم خائنانه و مزورانه میدید: خائنانه از این جهت که اینها علاقمندند از قدرتشان برای مکیدن ثروت جهت منافع شخصیشان و در نتیجه تضعیف شکوفایی ملی بهره ببرند به جای کمک به تولید ثروت جدید. و البته مزورانه به این دلیل که این نخبگان مردم فریب قادرند که نقششان را با فریب و حیله برای زمانی طولانی بپوشانند.
ترامپ در نسبت با «پوپولیسم» شناخته میشود اما به نظر میرسد برای توصیف، به طور خاص «پولدار مردم فریب» بیشتر مناسب او باشد. او ثروتمندی است که میخواهد به ضرر سعادت همهی ملت، گرایشات دار و دستهی کوچکاش را به طور کل پشت پردهای غبارآلود از سیاستهای دموکراتیک پنهان کند.
راههای دیگری وجود دارد که پارهتو میتواند به ما در فهم مخمصهی موجود کمک کند. هر چه باشد او مبدع نظریه ۸۰-۲۰ است که ما میتوانیم پژواک شدیدی از آن را در ایدهی «یک درصد۱۵» بشنویم. ترامپ به مثابهی عضوی کاملا وفادار از جمعیت یک درصد ادعا میکند که این یک درصد در حال نابودی ۹۹ درصد دیگر از افراد هستند (یا شاید هم او به عنوان عضوی خائن خبر داده که چه کسانی از جمعیت یک درصد از پرداخت مالیاتشان سرپیچی میکنند.) موقعی که ما نابرابریهای رایج در توزیع منابع -همان چیزی که در اندیشهی پارهتو از آن به «قانون قدرت۱۶» تعبیر میشود- را درک میکنیم، بطور عقلانی این توانایی را پیدا میکنیم که چیزهایی را در نسبت با آن بسنجیم.
پارهتو با تئوری چرخش نخبگان در دههی ۱۹۲۰ پیشبینی کرد که در ایتالیای وحشتناک امروز، روباهها با ثروت سالاری مردم فریبشان راهی را برای بازگشت شیران با «ثروت سالاری نظامی۱۷» به قدرت دولتی بازخواهند کرد. در آن زمان به پارهتو به عنوان حامی موسولینی نگاه میشد؛ کسی که مقدمات سناتوری پارهتو را به بهترین نحو ممکن فراهم کرده بود. با این حال تفاوت زیادی بین پشتیبانی کردن و پیشبینی کردن وجود دارد. پارهتو وقتی در سال ۱۹۲۳ فوت کرد، فرد خلوتنشینی بود، دور از سیاست روزمرهی ایتالیا که در سلینگی سوییس با گربهاش زندگی میکرد تا جایی که او را «گوشهنشین سلینگی۱۸» مینامیدند. او تا زمان مرگش با وجود همهی جار و جنجالها یک لیبرال باقی ماند.
همچون همهی لیبرالهای خوب پارهتو بیش از همه بریتانیا را ستایش کرد. او به عنوان یک اقتصاددان از سیستم تجارت آزاد در برابر مخالفان خشن و هتاکاش در ایتالیا دفاعی جانانه میکرد. او همچنین حامی پلورالیسم و مدارای بریتانیایی بود. لیبرالیسم به سبب ارائه سازوکارهایی برای رفع موانع تجارت و محدودیتهای جابهجایی آزاد، و نیز جلوگیری از وخامت یافتن وضعیت با جار و جنجالهای بیگانهستیزی به دلیل همین جابهجاییها با اهمیت است. آنچه ترامپ و برگزیت به چالش کشیدهاند همین ارزشهای مرکزی لیبرالیسم است.
آنچه که برای پارهتو در درجهی اول اهمیت قرار داشت این بود که نخبگان جدید رشد کرده و قدیمیها را به چالش خواهند کشید. این فرایند از طریق چرخش نخبگان محقق میشود که در واقع تاریخ را به حرکت در میآورد. با این حال این ترس امروز وجود دارد که تاریخ با فسیل شدن نخبگان دچار ایستایی شود. رایدهندگان امروز از رای دادن به نامزدهای همیشگی که شیوههای یکسان و قدیمیای را مدام ارائه میدهند، بیزار شدهاند. اصلا جای تعجب نیست که مردم خواستار امتحان چیزهای جدید باشند.
این ترس از بیتحرکی و سکون نخبگان پیشترها هم وجود داشته است. در سال ۱۹۵۶ جامعهشناس آمریکایی، سی رایت میلز، کتابی را با عنوان «نخبگان قدرت۱۹» منتشر کرد که تا به امروز تجدید چاپ نشده است. از نظر میلز، جنگ سرد به وسیلهی یک سیاست متحد منجر به سلطهی نخبگان اقتصادی (تاجران) و نخبگان نظامی شده است. با ورود به قرن بیستم شرکتهای ملی آمریکایی با اعتماد به نفسی به مراتب بیشتر از کشاورزان قرن نوزدهم، رشد یافتند و جای قدیمیترها را گرفتند.
این واقعیت به شکل فزایندهای این مشکل را ساخت که دیگر نمیتوان تمایزی را بین علایق کمپانیهای بزرگ و ملت به مثابه یک کل تشخیص داد. «چه چیزی برای جنرال موتورز خوب است» جایگزین این شد که چه چیزی برای آمریکا خوب است. در نتیجهی منافع اقتصادی و سیاسی بیش از هر وقت دیگری به هم تنیده شدند و فرد مجبور بود که فقط جنگ سرد را به این ترکیب اضافه کند تا ببیند چگونه ارتش به چنین شبکهی متحدی خواهد پیوست.
میلز همان چیزی که رییس جمهور وقت آمریکا، دوایت آیزنهاور در سخنرانی خداحافظیاش در ژانویه سال ۱۹۶۱ به عنوان «همبافتگی صنعت و ارتش» گفته بود را تئوریزه کرد. آیزنهاور قصد داشت به عنوان سخنرانیاش عبارت کنگره را نیز اضافه کند اما فکر کرد که این کار میتواند خطرناک باشد و به سخنرانیاش ضربه بزند. در هر حال از نظر میلز چرخش نخبگان یعنی چالش نخبگان جدید با قدیمیترها به پایانش رسیده بود. از نظر او اگر هیچ چرخشی اصلا وجود نداشت، انتقال قدرت تازه از یک بخش به بخش دیگری از نخبگان آسانتر میبود؛ همچون درب چرخان.
جنگ سرد تمام شده است اما امروز حس ایستایی و سکونی شبیه به آن دوران در چرخش نخبگان سیاسی وجود دارد. یکی برای نامزد شدن باید فرزند یا همسر رییس جمهور قبلی باشد؟ آیا بعد از هیلاری، چلسی کلینتون تلاش خواهد کرد تا انتخاب شود؟ آیا برای عضویت در کابینهی دولت باید از اتون یا حداقل آکسفورد و کمبریج مدرک داشت؟
بدون هیچ تردیدی رای به ترامپ، برگزیت و رشد دست راستیها واکنشی به این احساسات بود و البته تاییدی هستند بر نظریهی پارهتو که نخبگان جدید برای چالش با نخبگان قدیمی خود را با احساسات مردم هماهنگ میکنند. شیران در حال چالش با روباهها هستند« و نیازی به گفتن نیست که شیران همواره الگوی نخستین نخبگاناند. ترامپ یک ثروتمندسالار است. بوریس جانسون، وزیر خارجه انگلستان و مدیر کمپین خروج بریتانیا از اتحادیهی اروپا با تحصیل در «الد اتونین۲۰» و آکسفورد در بین نخبگان جدید، حکومتیترین آنهاست. نایجل فراگ، رهبر برگزیت که فارغ التحصیل از یک مدرسهی عمومی است، میلیارددری است که سابقا دلال سهام در بورس بوده. مارین لوپن دختر جان ماری لوپن است و پوتین هم که یک کا.گ.بی سابق است.
پارهتو به تداوم چرخش نخبگان در خلال توسعههای اجتماعی و اقتصادی و تکنولوژیک امیدوار است. او معتقد است که این انتقالها موجبات رشد نخبگان جدیدی میشود که طبقهی حاکم قدیمی را تغییر خواهند داد. ما اکنون در عصر یکی از بزرگترین انقلابهای تکنولوژیک هستیم که اینترنت برایمان به ارمغان آورده است. برخی این بحث را پیش کشیدهاند که شبکههای مجازی باعث افزایش رای موافق به برگزیت شدهاند. سایت «آرون بنکس۲۱» حامی خروج بریتانیا از اتحادیهی اروپا، به شکل بیوقفهای بر روی عصبانیت کارگران یقهآبی سرمایهگذاری کرد. او با استفاده از روشهایی ساده همچون ساختن پیامهای خندهدار و ضدمهاجرتی که تقلیدی بود از استراتژیهای دست راستیهای آمریکا، تاثیر زیادی در نتیجهی انتخابات گذاشت و در نهایت در پروندهای آرون بنکس به عنوان یک دولتمرد جدید به مخاطبانش معرفی کرد.
اما همهجا اینطور نیست. «سیلیکون ولی۲۲» منطقهای در کالیفرنیا که دفاتر شرکتهای بزرگ اینترنتی مثل فیسبوک در آنجا قرار دارد، هر چند جهانی برای خود دارد اما وقتی که بعضی از اعضایش یعنی نخبگان تکنولوژیک جدید تصمیم میگیرند نقش بیشتری در سیاست بازی کنند، به کاتالیزوری برای تغییر تبدیل میشوند. در بریتانیا در فرآیندی قانونی بخشهای مالی و تکنولوژیکال اثرات و بازخوردهای منفی بر ضد برگزیت سخت را رهبری کردهاند. ما نباید فراموش کنیم که چگونه حرکتهای اجتماعیای که با جنبش اشغال والاستریت رشد کردهاند، ماهیت سیاستها را در بسیاری از کشورهای اروپای جنوبی تغییر دادهاند.
پاندول به سمت بازگشت شیران گرایش دارد. به این دلیل که جهانی شدن بسیاری را پشت سر خود له کرده، کسانی که به کمک نیاز دارند، در برخی جنبهها باید به این بازگشت خیر مقدم بگوییم. باری، آموزهی پارهتو دربارهی همین متعادلکنندهها بود. هم شیرها و هم روباهها قدرتها و ضعفهایی دارند. نخبگان سیاسی ترکیبی از هر دوی اینها هستند با یک عنصر سلطهگر ناپایدار. پارهتو همانگونه که در ایتالیای سال ۱۹۲۰ نوشت، بازگشت شیرها را پیش بینی میکند اما به عنوان یک لیبرال او در برابر بیگانه هراسی، بومیگرایی اقتصادی و خشونت حساس است.
اگر شیرها بتوانند به اصلاح فرایندهای جهانی شدن خدمتی بکنند، بازگشتشان سودمند است. چرخش نخبگان هنوز غالبا آمیزهای است از مناسبات جایگزینی. از چالشهای سیاست لیبرال امروز مفصلبندی یک توازن پایدار بین ارزشهای جامعه باز و آزاد با مراقبت از اعضای ستمدیده خود است. اکنون مثل همیشه وظیفه، پیدا کردن توازنی است بین شیرها و روباهها.
پینوشتها:
۱٫ Establishment
۲٫ International elite
۳٫ Front national
۴٫ German Alternative
۵٫ Poland’s ruling Law
۶٫ Eurocratic
۷٫ Vilfredo Pareto
۸٫ Pareto Principle
۹٫ Circulation of elites
۱۰٫ Giuseppe Mazzini
۱۱٫ Gaetano Mosca
۱۲٫ Assimilation
۱۳٫ Combination
۱۴٫ Demagogic Plutocracy
۱۵٫ One Per Cent
۱۶٫ Power Law
۱۷٫ Military Plutocracy
۱۸٫ The hermit of Celingy
۱۹٫ The Power elite
۲۰٫ Old Etonian
۲۱٫ Arron Banks
۲۲٫ Silicon Valley
*استاد تاریخ سیاسی کالج سنت جان و نویسندهی کتاب «ابرسیاستهای نیچه»
مقاله ترجمهای است از :
Between the Lions and the Foxes/ Hugo Drochon/ New Statesman/ 13-19 January2017/ P: 29-33