۲۵ فروردین ۱۳۹۶
مجله تابلو
اجتماع
درس خواندن میان شاخها و لایکها
روایت چهار دانشآموز از اینستاگرام و تاثیراتش بر زندگی آنها
این همه صفحهی رنگارنگ از هزاران عکس زیبا و چشمنواز تا خوردنیهای خوشمزه ومد و لباس و کیف و کفش و سفر، از جهان شخصی آدمهای همه جای دنیا که با یک کلیک میشود هر روزشان را دنبال کرد تا اتفاقهای مهم خبری که در قالب ویدئوها و عکسهای فوری و لقمهای راحتتر دنبال میشوند، این جهان که انگار از یک جا شروع شده اما معلوم نیست انتهایش کجاست؛ این جهان تنها برای بزرگسالانِ موبایلبهدست نیست که جذاب است. همهجای دنیا نوجوانها هم در خانه و مدرسه، در تنهایی یا میان گروه همسلان، حسابی سرشان به جاذبههای اینستاگرام گرم است.
در این دنیا چه میبینند؟ اینستاگرام حالا دیگر خیلی زودتر و بهروزتر و خوشآب و رنگتر از تلویزیونها و رسانههای جریان اصلی سرگرمی میسازد. راحت در دسترس است و به زبان نوجوانی توی جیب، هر جیبی جا میشود.
نوجوانها اغلب بیشتر از بزرگسالان شیفته و شیدای زندگی پرماجرای چهرههای مشهوراند. اینکه جایی باشد که بشود بهسادگی در زندگی «سلنا گومز یا بریتنی اسپیرز یا جاستین بیبر» سر کشید، به همان اندازه که داستانهای مادربزرگ مارکز برای ما جادویی است برای آنها جادو و شگفتی دارد. سلبریتیها حالا داوطلبانه و نه با دخالت عکاسهای پاپاراتزی تکههایی از زندگی خصوصی جذابشان را در اینستاگرام برای همه به نمایش میگذارند. نوجوانِ امروز در اینستاگرام خوانندهها و ورزشکاران و مدلها و بازیگران محبوبش را پیدا و دنبال میکند. نوجوانهای کمی جدیتر ممکن است صفحه به صفحه به دنبال حساب کاربری اینستاگرام نویسندگان محبوبشان بگردند و از این کشف شورانگیز که او چه ساعتی از روز در چه فنجانی قهوه مینوشند به وجد بیایند و ای بسا قلب قرمزشان را پای عکس بگذارند.
ساختن هویت جمعی و یافتن هویت فردی از مهمترین فرایندهایی است که نوجوان با آغاز سن نوجوانی قدم در راه آن میگذارد. این هویت برای نسلهای قبل، بسترهای مشترک دیگری میساخت. از سریال ژاپنی «اوشین» در تلویزیون کمبضاعتِ سالهای دههی شصت گرفته تا «ساعتخوش». از یاهومسنجر و خانههای چت گرفته تا بعدها گودر و فیسبوک و ابزارها و اپلیکیشنهای امروز که جهان را به شبکهی بزرگ و به هم پیوستهای از رسانهها بدل کردهاند.
اینستاگرام برای نوجوان ایرانی که ناگهان تضاد میان سبک زندگی فردی و اجتماعی در محیط پیرامونش را جدیتر میبیند، مهمترین و تصویریترین شکل جامعهی مجازی است. جامعهای که حقیقت ندارد اما وجود دارد. زندگی در اینستاگرام ایرانی شبیه زندگی در شهرها و خیابانهای ایران نیست. نه از حجاب خبری هست و نه از گشت ارشاد یا ناظم مدرسه.
نوجوانِ کاربر اینستاگرام حالا جایی دارد برای اینکه راحتتر خودش باشد و راحتتر خود دیگران را ببیند. مدرسهها و نهادهای آموزشی هم حالا دیگر هر دانشآموز را با تلفن همراهش ثبت نام میکنند.
بچهها از شیطنت و رقص و درس و مدرسهشان عکس و ویدئو منتشر میکنند. همدیگر را در اینستاگرام دنبال میکنند و بر سر تعداد «فالوور»هاشان رقابت دارند. دیگر شاگرد اول کلاس الزاما همان کسی نیست که نمره ریاضیاش همیشه بیست است. شاگرد اول باید در شبکههای اجتماعی دست بالاتر را داشته باشد. باید محبوب باشد یعنی که «لایک» بگیرد و ای بسا «شاخ» باشد.
اما همهی این تغییرات بنیادین، الزاماتی هم تولید کرده. نوجوانهای اینستاگرامی چقدر از قوانین، خطرات، مسایل امنیتی و دردسرهای این جهان رنگارنگ میدانند؟ مدرسهها و خانوادهها چه میدانند و چه میکنند؟
سحر سربخشیان در آمریکا به دبیرستان میرود. مدرسه رعنا نیا در جمهوری چک است، آدریا نوجوانی است که در ایران درس میخواند و مالی دانشآموزی آمریکایی است.
روایتهای شیرینِ نوجوانانهشان از ماجراهای که با تلفنهای همراه و اپ اینستاگرام و مدرسه و همکلاسیها دارند، دریچهای است به دنیایی متفاوت و جذاب.
شاخهایی با هزار فالوور
آدریا س.
مدرسهی ما از کلاس هفتم تا پیشدانشگاهی دانشآموز دارد. من در کلاس هشتم دبیرستان درس میخوانم و چهارده ساله هستم. در مدرسه، ما اجازه نداریم تلفن همراه با خود ببریم و اگر بدون اجازه آن را در کیفمان بگذاریم، آن را از ما میگیرند و تا آخر سال پس نمیدهند. ولی بعضی از بچهها پنهانی آن را با خود به مدرسه میبرند و ممکن است اولیای مدرسه حتی متوجه نشوند. خود من از کلاس پنجم آیپد داشتم. معمولا همهی بچهها از همین سن تلفن همراه میگیرند. حالا کمی زودتر یا دیرتر، اما بیشتر پدر و مادرها تلفنهای بچههایشان را کنترل میکنند و همین موضوع باعث میشود بچهها کمتر به والدینشان اعتماد کنند.
اما پدر و مادر من به من حداقل دربارهی تلفن همراه اعتماد دارند البته من هم به اندازه بقیه ممکن است با دوستانم ، حتی با دوستان پسرم، حرف بزنم اما خانواده من با این موضوع مشکلی ندارند. من در یکی از مدارس خوب تهران درس میخوانم که به والدین اجازه نمیدهند تا سیزده سالگی برای بچهها تلفن همراه بخرند و این یکی از شرایط ثبت نام در آن مدرسه است.
در مدرسه به ما در مورد خطرات فضاهای مجازی و رابطه با افراد ناشناس حرفی نمیزنند و خیلی کم راجع به استفاده مداوم و زیاد از تلفن همراه هشدار میدهند، مثلا به ما در جلسات مکرر گفته میشود که اگر در تمام ساعات روز از تلفن استفاده کنیم به ما صدمه میرساند، یا مثلا میگویند استفاده از شبکههای مجازی مثل تلگرام در ایران خیلی رواج دارد و باعث میشود ارتباط خانوادگی و رفت و آمد کم شود.
در مدرسه تا میتوانند سعی میکنند کمتر راجع به کارهایی مثل رابطه داشتن با افراد غریبه یا خودکشی بیدلیل و از این دست مسایل حرف بزنند. در دوره دبستان هم، با اینکه خیلیها تلفن همراه داشتند، اما راجع به این خطرات به ما هشدار ندادند. البته شاید بعضی معلمها یا مشاورهای بعضی از مدارس به این موارد توجه نشان دهند اما اولا عمومیت ندارد، ثانیا حرفهایشان روی کسی تاثیر ندارد. مثلا معلم دینی ما به جای حرف زدن راجع به این موارد، چنین واکنشهایی نشان میدهد:«من که اصلا از این حرفها نمیزنم، میدونم که شما هم از این کارها نمیکنید» یا میگوید: «بچههای من که پاکاند، اصلا منظورم به شماها نیست»
به نظرم نه تنها این برخوردها و حرفهای از این دست از سوی معلمان روی دانشآموزان تاثیری ندارد، بلکه زمینه مسخره شدنشان را هم پیش میآورد. البته این کار معمولا از سوی دانشآموزانی در مدرسه سر میزند که به آنها «شاخ» میگویم.
بعضی از این شاخها در دنیای مجازی هم معروف هستند برای اینکه از آنها باشیم، باید کارهایی مثل بیدلیل رگ دست را زدن و عکس گرفتن از آن را انجام دهیم یا برای جلب توجه، بقیه را مسخره کنیم. آنها برای این که مورد قبول بقیه قرار بگیرند، سعی میکنند تا جایی که میتوانند کمتر شوخی و شادی کنند یا در کارهای جمعی به بقیه ملحق نشوند. در مدرسهی ما حتی دخترهای کوچکتر از من هم شاخ هستند. در دبستان هم بعضی از بچههای کلاس اینطور بودند اما کمتر از دبیرستان. نکته مهم دیگر هم اینکه شاخها معمولا محبوب نیستند.
در دنیای شاخها، هرچه آدم بیشتر شکستخورده باشد بهتر است. هرچه بیشتر سرش کلاه رفته یا سیگار کشیده یا افسرده باشد بهتر است، چون به این شکل مردم را جذب میکند. این موارد را با گذاشتن کپشنهای ناراحتکننده و رگ زدن و سیگار کشیدن نشان میدهند. صفحهی اینستاگرام آنها معمولا دو یا سه پست با بیش از هزار فالوور دارد. کپشنهای زیر پستهایشان هم نوشتههایی است مثل اینها:«تو آمدی، ماندی، و رفتی» یا«غرور جلو پامو گرفته وگرنه تو همهچیز منی» ،«آرزو کنمات برآورده میشی» و «وقتی بدون هر دلیلی بهت پیام میدم، یعنی باید بفهمی که بدون تو نمیشه».
در اینستاگرام، پسرهای شاخ هم داریم. هرچه تعداد دخترهایی که با آنها در ارتباط هستند بیشتر باشد، شاخترند. سیگار کشیدن و اهمیت ندادن به هیچچیز از مشخصات پسرهای شاخ هم هست. البته درس و نمره شاخها همیشه بد نیست. بعضیها از نظر درسی حتی در رده شاگردان ممتاز هستند و اینطور نیست که همیشه شاخها از بچه تنبلها باشند. شاخها همه جا هستند و اولیای مدرسه اگر بفهمند که این دانشآموزان چه کارهایی میکنند هم کاری از دستشان برنمیآید بچههای شاخ مدرسه حتی زندگی شخصی بد و سختی ندارند که بگوییم شاید دلیل خودکشیشان باشد بلکه زندگیهای خوبی هم دارند و میشود گفت هیچچیزی کم ندارند
خلاصه شاخ باید جلب توجه کند و برای این جلب توجه به هر کاری دست میزند: رگ زدن و نوشتن کپشنهای پرسوز و گداز و حتی خودکشی!
ما فقط نگران جاستین بیبر هستیم
رعنا نیا
من و اشلی کنار هم نشسته بودیم و به اکانت اینستاگرام و فالوورهایش نگاه میکردیم و همان لحظه بود که تصمیم گرفتم من هم عضو اینستاگرام شوم.و فالووردار شوم. فکر میکردم که داشتن دنبالکننده یا همان فالوور، اتفاق مهمی است. هنوز نمیدانستم که افرادی هستند که بیش از میلیون دنبالکننده دارند.
اشلی حدود یکسال پیش حساب کاربری اینستاگرامش را درست کرده بود و حالا تقریبا همهی بچههای مدرسه راهنمایی، عضو اینستاگرام بودند. مد روز در مدرسه این بود که همهی سلبریتیهای مشهور را دنبال کنند و اولین کسی باشند که عکسهای افرادی مثل «سلنا گومز» با میلیون دنبالکننده و یا «جنیفر لوپز» با ۶۰ میلیون دنبالکننده را لایک میکنند. این احساس خوبی بود که بین ۱۰۰ میلیون نفر، نفر اول باشید. آنزمان هنوز به دلیل اینکه اولین لایککننده شخص مشهوری باشید و به همین جرم حتی بتوانید به قتل برسید در ذهنها وجود نداشت. حتما شنیدهاید دختری که برای مدتها اولین لایککننده عکسهای سلنا گومز بود، بعد از این که فقط یک بار این موقعیت را از دست داد و لایک دوم به نامش ثبت شد، به سراغ دختری رفت که جایگزین او شده بود و او را کشت.
من چند روز بعد از تولدم عضو اینستاگرام شدم چون حالا به سنی رسیده بودم که میتوانستم سن واقعیام را ثبت کنم و اینستاگرام اجازه درست شدن اکانت را به من بدهد. خیلی از دوستانم برای این که زودتر عضو شوند، سن واقعیشان را اعلام نکردند. به نظر من برای آنها عضویت در اینستاگرام مهمتر از حفظ امنیتشان بود، چیزی که ما لااقل در چهار سال اخیر، در آغاز هر سال تحصیلی یاد گرفته بودیم.
هر سال سه هفته اول مدرسه به آموزش دقیق امنیت در فضای مجازی اختصاص دارد و البته هر سال با جزییات بیشتری این آموزش داده میشود. مثلا سال اول به ما یاد دادند که یک پسورد خوب چه ویژگیهایی باید داشته باشد؛ مثلا حتما از یک حرف بزرگ و یک شماره در پسورد استفاده کنیم و چطور این پسورد را حتی از دوستانمان هم پنهان کنیم. چون در هر حالا اطلاعات شخصی آدمها، حریم خصوصی آنها محسوب میشود.
امسال یاد گرفتیم که هر وبسایتی چه ویژگیهایی دارد و چطور میشود فهمید که هر وبسایت به کجا تعلق دارد. اولین روزهایی که این درسها را میخواندیم به نظرم کلاس خیلی کسلکننده بود ولی بعد از این که اکانت اینستاگرام دوستم که در تهران زندگی میکند- و این دورههای امنیت در اینترنت را نگذرانده- هک شد، فهیمدم که چقدر این درسهای کسلکننده، به دادم رسیده است. یک روز صبح با عکس یک زن برهنه در اینستاگرام دوستم مواجه شدم. وقتی به او تلفن کردم تا ببینم چرا این عکس را منتشر کرده، داشت گریه میکرد. پیامهای مستقیمی که از اکانت او برای دوستانش فرستاده شده بود، خیلی بدتر از عکسی بود که من دیده بودم.
حالا دیگر دیدن کارشناس امنیت اینترنت که سه هفته اول در مدرسه پیدایش میشود، برایم یک کابوس نیست. همین چند وقت پیش بود که فهمیدم مردی که خودش را «جاستین بیبر» معرفی کرده بود، ۹۰۰ بچه را مورد سواستفاده جنسی قرار داده، واقعا هیچکدام از این ۹۰۰ بچه یاد نگرفته بودند که اکانت مرد را چک کنند و با اکانت واقعی جاستین بیبر مقایسه کنند.
اما دردسر واقعی وقتی شروع شد که پای اپلیکیشن شرلوک به تلفن دوستانم باز شد. این شرلوک با شرلوک هلمز واقعی خیلی تفاوت دارد، او مسایل را حل میکرد اما این یکی مساله درست میکند. داستان این شرلوک جدید این است که شما با استفاده از اپلیکیشن شرلوک میتوانید بفهمید که چه کسی بیشتر از همه به اکانت شما سر زده و این اصلا خوب نیست. مثلا دوستم گلاره وقتی فهمید از میان شش هزار دنبال کنندهاش که همه همسن و سال او بودند، مردی از دوستان خانوادگیشان بیشتر از همه اکانت او را جستجو کرده، هم عصبانی شد و هم خندید. عصبانی شد چون از این مرد خوشش نمیآمد و خندهاش گرفت از این که مرد ۴۰ ساله، در فرصتهای بیکاریش اکانت دخترهای ۱۳- ۱۴ ساله را زیر و رو میکند!
بدترین ویژگی شرلوک این است که بلافاصله بعد از ورود به اپلیکیشن، تصویری را روی اینستاگرام شما منتشر میکند که نشان میدهد ششمین تا دهمین افرادی که بیشتر از همه به اکانت شما سر زدهاند، چه کسانی هستند. من بعد از استفاده از این اپلیکیشن تا ساعتها باید جواب سوال دوستانم را میدادم که میخواستند بدانند نفر چندم هستند. مثلا سوفی از دست من عصبانی بود که چرا طبق این اپلیکشین او نفر هفتم است.
اما اشلی برایم این پیام را فرستاد: «بالاخره فهمیدی؟ » اماراستش من هیچوقت نفهمیدم چون هیچوقت در تعداد دنبالکننده با اشلی رقابت نکردم. اما برای او خیلی مهم است که همهی عکسها، از صورتش باشد و در آنها خوشگل به نظر برسد. او ۱۳ سالش است، اما سن خودش را در اینستاگرام ۱۵ سال ثبت کرده و همهی عکسهایش را با فوتوشاپ و با فیلترهای اسنپچت تغییر میدهد و منتشر میکند. او توانسته دو هزار دنبالکننده داشته باشد و همیشه این پدر و مادرش هستند که اولین کامنتها را برایش میگذارند و از زیباییاش تعریف میکنند.اشلی امسال به دلیل ماموریت پدرش به کشور دیگری رفته است نکته اینجاست که من و دوستانم آنقدر به او نزدیک نیستیم که در مورد کامنتهایی که زیر عکسهایش میگذارند با هم حرف بزنیم و آنها را نقد کنیم.، ما فقط مراقبت میکنیم که جاستین بیبر برایش کامنت نگذارد.
زندگی واقعی و مجازی یک نوجوان در آمریکا
سحر سربخشیان
من دانشآموز ایرانی سال آخر دبیرستان در شهر «ویننا» در ایالت ویرجینیا هستم. میتوانم بگویم تحصیل در دبیرستان در آمریکا برای من چیزی بود که هم انتظارش را داشتم و هم نداشتم. تصوری که من از آن در ذهنم داشتم، زندگی یک نوجوان در دبیرستان را نشان میداد که از کتابها یا فیلمهایی که دیده بودم نشات میگرفت اما واقعیت خیلی دورتر از کتابها و فیلمها بود. چیزی خیلی متفاوت و سخت.
در اواخر دوران تحصیلم در دوران راهنمایی بود که شاهد حضور گسترده شبکههای اجتماعی در مدرسه بودم. در واقع این شیوه ارتباطی، اصلیترین راه تماس دانشآموزان و دوستان نزدیک با هم در جریان کلاس است، اسنپچت قطعا یکی از آن نمونههای پرطرفدار است. با استفاده از اسنپچت است که ما میتوانیم تعداد بیشماری عکس سلفی و ویدیوهای کوتاه از خودمان را با دوستانمان در کلاسهای دیگر به اشتراک بگذاریم و به صورت مداوم با هم در تماس باشیم. یکی از نمونههای پرطرفدار در این زمینه استفاده از «فینستا» است که برگرفته از اولین حرف دو کلمه قلابی و اینستاگرام است و به عنوان اینستاگرام قلابی مورد استفاده قرار میگیرد. دانشآموزان که بیشترشان دختران هستند در کنار اینستاگرام واقعی عضو شبکه اینستاگرام قلابی هم هستند تا عکسها و ویدیوهای خود را با دوستان نزدیکشان به اشتراک بگذارند.
من هنوز حسابی در فینستا ندارم اما دیدهام که در میان دانشآموزان خواهان زیادی دارد. آنجا محلی است که شما تلاش زیادی نمیکنید تا یک عکس خیلی خوب از خودتان منتشر کنید، بلکه میتوانید سلفیهای مسخرهای از خودتان را با دوستان نزدیکتان به اشتراک بگذارید.
من همچنین دوستانی دارم که اپلیکیشن حساب کاربری اینستاگرام خود را پاک کردهاند و هرگز حساب کاربری فیسبوک نداشتهاند. وقتی از یکی از این دوستانم پرسیدم که چرا اینستاگرام خودش را حذف کرده، گفت، چون خوشحال نبوده، چون اینستاگرامش را مداوم با دیگرانی که فالوورهای زیادی دارند و به نظر خیلی از افراد عالی هستند مقایسه میکرده و میدیده چیز خاصی ندارد.اما یکی دیگر از دوستان گفت هیچوقت نیازی ندیده که فیسبوک داشته باشد چون به نظر خودش، به اندازه کافی معروف و مهم است. اما این تنها نظر دو نفر از دوستان نزدیک من درباره شبکههای مجازی است برای بقیه ما در مدرسه نیز، حضور آنلاین در فضای مجازی به یک حضور بدون فکر بدل شده است. یک مثال خوب در این زمینه روز بعد از جلسه رقص فصلی آخر ترم در مدرسه است هر کدام از ما بعد از اتمام آن جلسه به دنبال یک عکس عالی بودیم تا بتوانیم در حساب خود به اشتراک بگذاریم. در یک گفتگوی آنلاین گروهی همگی تصمیم گرفتیم نظر خود را برای تایید بر سر یک عکس و اطمینان از این که همگی راضی به انتشار آن هستند بیان کنیم. من خود را در این زمینه گناهکار می دانم. ساعتها با دوستانم دربارهاش بحث کردم تا نظر موافقشان را برای انتشار آن جلب کنم. بعد از اینکه بر سر یک عکس به توافق رسیدیم مشکل حاد دیگر انتخاب فیلتر مناسب برای آن عکس بود که همگی مجددا گیج شده بودیم و نمیدانستیم کدام فیلتر بهتر است. تمام این روند واقعا وقتگیر بود تا شما بتوانید یک عکس را با توافق همهی نظرها ویرایش کنید.
نوجوانان در حال حاضر در این زمینه فشار زیادی را تحمل میکنند تا بهترین قسمت از زندگی خود را در فضای آنلاین منتشر کنند، چیزی که به نظرم در واقعیت زندگی ما به آن شکل فوقالعاده نیست. من در فضایی رشد میکنم که تجربهام با شبکههای اجتماعی همانند رابطه عشق توام با نفرت است، برای همین است که از انتشار مرتب عکس دوری میکنم.
با هم در ارتباط بودن جز ملزومات زندگی یک نوجوان با دوستانش در آمریکاست و معلمهای ما هم شروع به درک این مساله کردهاند. وقتی من در سال ۲۰۱۲ به عنوان دانشآموز سال آخر دوره راهنمایی وارد مدرسهای در ایالت ویرجینیا شدم، تلفنهای هوشمند خیلی جدید بودند و هر نوجوانی یک آیفون یا گوشی هوشمند دیگر را با خود نداشت. معلمها هم در زمینه داشتن تلفن هوشمند همراه دانشآموز در کلاس درس بسیار سختگیرتر بودند و با افرادی که رعایت نظم کلاس را نمیکردند برخورد انضباطی داشتند. معلمها در مواقعی حتی تلفن برخی از دانشآموزان را گرفته و تا آخر روز اجازه استفاده از آن را به آنها نمیدادند. امروز اما خیلی از معلمها برای ما وقت استراحت و دسترسی به تلفن در طول برگزاری کلاس درس را میدهند تا اخلال در کلاس به حداقل برسد.
وقتی از معلم تاریخم درباره چگونگی تجربهاش در دوران نوجوانی او پرسیدم با خنده به من گفت:«اوه خیلی متفاوت بود! وقتی من در کالج بودم تازه ایمیل بهوجود آمده بود. در دوران دبیرستان ما معمولا بعد از مدرسه همدیگر را در خانه یکی از همکلاسهایمان میدیدیم، بعضی وقتها هم به سینما میرفتیم.»
با این تغییرات تکنولوژیکی که بهوجود آمده، نکات مثبت و منفی بسیاری نیز پدیدار گشته است. یکی از نکات مثبت این است که ما با دوستانمان در حال گفتگو هستیم و تجربههای خود را در فضای آنلاین با هم به اشتراک میگذاریم. اگر برگردم به بحث اینستاگرام ، بخش زیادی از زمان ما برای ظاهرسازی یک حضور آنلاین بسیار خوب صرف میشود که با استفاده از فیلترهای خاص، آن لحظات را ویرایش کرده و منتشر میکنیم. با افزایش این مساله در بین نوجوانان این امر به بخش خطرناک حضور آنلاین آنها در فضای مجازی بدل میشود. این موضوع شامل قلدری یک دانشآموز نسبت به دیگری و یا حضور شکارچیان جنسی همراه است که در انتظار نوجوانان هستند و آنها را هدف قرار میدهند. برای خنثی کردن این تهدیدهای جدید، مدارس شروع به آموزش برنامههای حفاظت آنلاین و چگونگی استفاده از شبکههای اجتماعی برای دانشآموزان و همچنین والدین آنها کردهاند. در زمینه آزار و اذیت در فضای آنلاین ، نوجوانان ترغیب میشوند با یک فرد بزرگسال نظیر معلم و یا مشاور صحبت کنند. مدارس تنها میتواند یک مثالی باشد از موسساتی که در تلاش هستند تا در زمینه این مشکلات روبهرشد در فضای آنلاین در جامعه فعال باشد.
با همهی این برنامههای کمکی برای یاری به والدین و نوجوانان در زمینه تجارب آنلاین آنها، محدودیتی در دسترسی به شبکههای اجتماعی در مدارس به جز دسترسی به محتوی سایتهای مرتبط با مسایل جنسی و مواد مخدر وجود ندارد.
با همهی این امکانات موجود در فضای آنلاین که برای ما وجود دارد، شاید بهتر باشد یک زمانهایی در این زمینه به خود استراحت دهیم. حتی اگر برخی مواقع کلاس درس خیلی کسلکننده باشد ، بهتر است در کلاس درس حضوری واقعی داشته باشیم و از تجربه بودن در مدرسه بهرمند شویم نه اینکه توسط تجربه دیگران در این زمینه باخبر شویم.من فکر میکنم درک این مساله همیشه مهم است که زندگی واقعی در کنار ما رخ میدهد ، جایی بیرون از صفحات گوشیهای تلفن ما.
خوشحالم که در شبکههای مجازی قلدری نمیکنم
مولی ادونل
MollY O’Donnellمالی، دانش آموز۱۷ سالهی آمریکایی است که تا به حال در هیچکدام از شبکههای اجتماعی عضو نشده و برخلاف خیلی از همکلاسیهایش علاقهای به اشتراک گذاشتن عکسها و لحظات زندگیش با دیگران را ندارد. مالی داستان ارتباطش را با شبکههای مجازی اینطورمیگوید: از حدود هفت سال پیش عضویت در شبکههای اجتماعی بین دوستان و همکلاسیهایم رایج شد اما من در تمام این سالها عضویت در هیچکدامشان برایم جذابیتی نداشته است. همیشه از همکلاسیهایم دربارهی نگرانیهایشان از تعداد دنبالکنندهّهایشان در این شبکهها می شنوم. آنها ناراحت هستند که مثلا چرا فلانی در لیست دنبالکنندههایشان نیست یا حرفهایشان بیشتر دربارهی اتفاقاتی است که در شبکههای اجتماعی میافتد و نوشتهها و عکسهای بقیه.. آنها مرتب نگران این هستند که بقیه دربارهشان چه نوشتهاند و یا خودشان بهراحتی درباره افرادی که دوست ندارند در توییتر یا اینستاگرامشان. راستش نگران نبودن درباره چنین چیزهایی برایم خوشحال کننده است. من دلیلی نمیبینم که با انتشار مطالب منفی و خصوصی دیگران را ناراحت یا تحقیر کنم و با استفاده از ابزار اینستاگرام، فیسبوک یا توییتر قلدری کنم.
من عضو شبکههای اجتماعی نیستم اما در طول دوران دبیرستانم هیچوقت احساس نکردم به دلیل اینکه من همرنگ جماعت نشدهام و کاری را نمیکنم که بقیه انجام میدهند از دایره دوستانم دور شدهام. فقط گاهی اوقات احساس میکنم مثلا طنزها و داستانهایی که بقیه از آن میگویند را نشنیدهام و یک جور دور افتادهام. یعنی از یک جور زندگی که در فضای مجازی در جریان است و تبدیل به نوعی از واقعیت شده، به دور هستم. راستش باید اعتراف کنم که علیرغم میلم در آیندهی نزدیک، و حداقل پس از ورودم به کالج مجبور خواهم شد من هم به شبکههای اجتماعی بپیوندم، چون نمیتوانم منکر قدرتشان برای ارتباطات در حوزهی حرفهای و شغلی، ارتباط با دوستان و یک نوع حضور تقلبی اما واقعی در زندگی شوم.
به اجبار احتمالا همهی ما از یک جایی به بعد مجبور به عضویت و تقسیم پروفایل زندگیمان با دیگران میشویم، دیگرانی که شاید هم خیلی آنها را نشناسیم یا کاملا بیگانه باشیم. حضور در فضای مجازی به نظرم به واقعیتی انکار ناپذیر تبدیل شده که باید انجامش داد، باید در آن حضور داشت تا بخشی از واقعیت را از دست ندهیم.