۲۲ آبان ۱۳۹۳
لیلا ملک محمدی
وبلاگ
خنجر تحجر در غلاف گسست اجتماعی
نگاهی به فیلم «دستنوشتهها نمیسوزند» ساختهی محمد رسولاف
فیلم «دستنوشتهها نمیسوزند» آخرین ساختهی محمد رسولاف بیش از آنکه ماجرای قتلهای زنجیرهای
نویسندگان و روشنفکران ایرانی و ماجرای اتوبوس ارمنستان را به مخاطب ایرانی آگاه از این وقایع یادآوری کند، فاصلهی دور و عمیق روشنفکران ما با مردم جامعهی خود و شکست این روشنفکران در تأثیرگذاری بر جامعه را به تصویر میکشد.
خسرو، شخصیت اصلی فیلم و قاتل نویسندگان، شر مطلق نیست. کارگردان هم اساساً تلاش نکرده خیر و شر را رودرروی هم قرار دهد. خسرو و مرتضی اجیر شدهاند تا نویسندگان را شناسایی کنند و به قتل برسانند. خسرو، مردی از طبقهی فقیر جامعه، بارها اشاره میکند که نویسندگان را به خاطر پول نمیکشد، اما او مدام به حساب بانکیاش سرکشی میکند شاید در ازای کاری که میکند پولی به حساب او واریز شده باشد تا بتواند هزینهی عمل کودک بیمارش را تأمین کند.
او عملاً فرصت فکر کردن نداشته است. خسرو در کودکی پدرش را از دست داده و از همان زمان هم از کار کردن برای امرار معاش خانواده ناگزیر بوده است. پدر او در ته یک چاه خفه شده و حالا پیشهی خسرو خفه کردن کسانی است که از بالا دستور قتل آنها را دریافت میکند. به او دیکته شده که این نویسندگان باعث و بانی فساد در جامعهاند و باید خفه شوند. او برای خفه کردن نویسندگان، حکم شرعی دارد با این حال وقتی در انتظار جان دادن مقتول در گوشهی خرابهای از سر خستگی لحظهای میخوابد، در رویایش از دوش حمام به جای آب، خون روی سر و صورتش جاری میشود. یا در سکانسی از فیلم رو به همکارش مرتضی میگوید همسرش معتقد است رنج و عذابی که آنها به خاطر بیماری فرزندشان متحمل میشوند مکافات کارهای خسرو است. از طرفی همکارش مرتضی که مدام به خسرو یادآوری میکند کار آنها فقط پیاده کردن حکم الهی است در جایی از فیلم وقتی برای رسیدن به مأموریت قتل عجله دارد وضوی خود را بیدقت و بدون کشیدن مسح سر میگیرد.
تجربهی زندان و بازجوییهای بیرون از زندان به من آموخت حتی کسانی که در دستگاه امنیتی کار میکنند هم، گاهی فقط یک کارمند هستند. آنها با هم فرق دارند و زندگی خصوصی و شخصیت آنها، در نوع برخوردشان با متهم تاثیرگذار است.
رسولاف پیشتر در گفتوگویی با بی بی سی سخنانی گفته که نشان میدهد کارگردان، با آگاهی تجربهی خود در مواجهه با کارمندان دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی را به تصویر کشیده و با نگاهی به دور از قضاوت، آنها را نیز قربانی شرایط نابسامان و نابرابر اجتماعی، فقدان آموزش و نتیجهی ساز و کارهایی مبهم میداند؛ آنجا که میگوید: «تجربهی زندان و بازجوییهای بیرون از زندان به من آموخت حتی کسانی که در دستگاه امنیتی کار میکنند هم، گاهی فقط یک کارمند هستند. آنها با هم فرق دارند و زندگی خصوصی و شخصیت آنها، در نوع برخوردشان با متهم تاثیرگذار است. […] من به حقوق انسانی از دست رفتهای فکر میکنم که بدون آن توان رشد و پویایی از یک جامعه سلب میشود. سوال اصلی این است که چه فرایندی موجب گمگشتگی شخصیتهای داستان من در هزار توی نمیدانمهایشان میشود. تلاش کردم این میان حکمی دربارهی گروه یا دستهی خاصی ندهم، هرچند که از شواهد میشود حدس و گمانهایی داشت اما بود و نبود این حدس و گمانها هم نیست که قلب ما را میفشارد، بلکه چهرهی مبهم انسانهایی است که در جریان ساز و کارهایی مبهم چیزی فراتر از خوی افراطیگری را تجربه میکنند.»
او همچنین در فیلم روشنفکران را نقد میکند. کیان، شاعر ناامید و دلسرد از روشنفکران، که او هم به دست خسرو کشته میشود، در سکانسی از دوست نویسندهی خود میخواهد او را روشنفکر خطاب نکند و به صراحت میگوید: «منو با این طایفه قاطی نکن!» او که به نظر نسبت به سایر نویسندگان فیلم برای خود چارچوب اخلاقی دارد، به فروزنده، نویسندهای که میخواهد کتاب خود را بدون مجوز و به طور زیرزمینی با جلد سفید چاپ و پخش کند، میگوید: «از این ژست چریکی بیا بیرون! دوره و زمونهش گذشته.» او به دوست نویسندهی بددهن خود تأکید میکند به هیچ عنوان حاضر نیست اصول اخلاقی خود را زیر پا بگذارد و دروغ بگوید و در مقابل ناشر تضرع کند، حتا به خاطر چاپ کتاب دوست قدیمیاش.
کارگردان با در کنار هم قرار دادن این دو نقش و گفتوگوهایی که بین آن دو رد و بدل میشود، فاصلهی روشنفکران ما از واقعیتهای جامعه و مردم را نشان داده است. از طرفی گمان میرود فروزنده، نمایندهی روشنفکرانیست که پرچمدار ملت خود نیستند، زیرا در حالیکه از نظر اندیشه و ادبیات گفتار، فرق چندانی با مردم جامعهی خود ندارند، خود را تافتهای جدابافته میدانند و از همین روست که نمیتوانند تأثیرگذار باشند و حتا در ناآگاهی و فرودستی خسرو و مرتضی مقصر اند.
رسولاف در همان گفتوگو، گفته است: «باور نکردنی است اما این واقعیت دارد که بر اساس ارزشهای رایج و باور شده در جامعهی امروز ایران، قدرت تزویر مفهومی معادل هوش اجتماعی پیدا کرده است. در رقابتهای اجتماعی مثلاً بین طبقهی تحصیل کرده یا حتی بین روشنفکران، گزینهی پیشفرض، روابطی مبتنی بر ریاکاری از روی ناچاری است. یا مثلا تحقیر و بیتفاوتی افراد نسبت به یکدیگر، مفروض به نوعی بروز و اهمیت حضور است. تردیدی نیست که اینها پدیدههای اجتماعی هستند و بدون شک ریشههای تاریخی و سیاسی دارند و البته اطمینان دارم در این شرایط، فرایندی طبیعی محسوب میشوند. هیچ امر فرهنگی بدون آموزش حاصل نمیشود. من نمیتوانم در داستانهایم این رفتارها را تنها به بد خویی انسان نسبت بدهم. نقش آموزشهای مستقیم و غیر مستقیم و بازتولید کنشها و واکنشهای اجتماعی و انتقال نامحسوس آنها از نهاد قدرت به مردم برایم موضوعی بسیار جدی است.»
فیلم «دستنوشتهها نمیسوزند» بدون مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ساخته شده و طبیعتاً در ایران اجازهی اکران ندارد و مخاطب ایرانی داخل ایران از دیدن این فیلم محروم است. احتمالاً اگر این فیلم در ایران اجازهی اکران مییافت برای بسیاری از مخاطبان ایرانی داخل ایران نیز مثل مخاطب فرانسویِ حاضر در جشنوارهی سینما و حقوق بشر پاریس*، این پرسش مطرح میشد که «آیا داستان این فیلم واقعی است؟ یعنی در کشور شما واقعاً به این شکل نویسندههایی را فقط به جرم نوشتن کشتهاند؟»
به نظر میرسد مخاطب ایرانی خارج از ایران نیز که در فستیوالها و سالنهای سینمای برخی از کشورهای غربی شاهد این فیلم بوده با وقایع قتلهای زنجیرهای و سرکوب نویسندگان در سالهای ۶۷ تا ۷۷ ناآشنا نباشد. بنابراین شاید بشود نتیجه گرفت که هدف کارگردان از ساختن این فیلم فقط روایت بخشی از تاریخ سیاه سی سال اخیر نبوده است. او تلنگری هم به جامعهی روشنفکری و نخبگان زده است.
__________________
*جشنوارهی سینما و حقوق بشر پاریس از پنجم تا یازدهم نوامبر ۲۰۱۴ در شهر پاریس برگزار شد. در این جشنواره علاوه بر فیلم دستنوشتهها نمیسوزند، سه فیلم ایرانی دیگر به نمایش درآمد؛ «بیشتر از دو ساعت» ساختهی علی اصغری، «بهار در سرزمین عجایب» به کارگردانی بهروز کریمزاده و «ایرانی» اثر مهران تمدن.