۸ شهریور ۱۳۹۳
آلفرد یعقوب زاده
اجتماع
اقلیتهای مذهبی در ایران | مجموعه عکسی از آلفرد یعقوبزاده
باباییان نام پدر بزرگ من بود که در شمال ترکیه زندگی میکرد. او برای فرار از قتلعام ارامنه و آشوریها توسط امپراتوری عثمانی، هر چقدر میتوانست از آنجا دورتر شد. نام و نام خانوادگی ارمنی خود را در حافظهاش به خاک سپرد و یک زندگی جدید با نام یعقوبزاده در ایران آغاز کرد.
من هر روز در سر راهم به مدرسه، از خیابان منوچهری عبورمیکردم که محل زندگی جمعیتی از یهودیان آنتیک فروش بود. همین سبب شد تا از همان روزها من از نزدیک با جشنهای جامعه یهودیان آشنا شوم. یک مدرسه زرتشتی نیز در جایی که من با شلوار خاکستری، پیراهن سفید و کراوات به مدرسه میرفتم، وجود داشت. در تمام طول تحصیلم در دبیرستان، جشن نوروز و سال نو را با دوستانم جشن میگرفتم و به طور منظم از معبد زرتشتی دیدن میکردم.
آن زمان اسلام خیلی دور بود و همه در ایران باستان غرق شده بودند. مادرم با من به زبان آشوری، زبان کتاب مقدس (که از بابل به ارث برده) صحبت میکرد. عموهای من به زبان ارمنی صحبت میکردند که قدمت آن به چهار هزار سال پیش و به نزاعهای خانوادگی بین آشوریان و ارامنه برمیگشت. با آگاهی از تمام این ادیان، من عکاسی از اقلیتها را آغاز کردم.
من تحقیقاتم را به ترتیب زمانی آغاز کرده و از زرتشتیان ایران شروع کردم.
تصویر این زن پوشیده با چادر سیاه که مشرف بر آثار بر جای مانده از ایران باستان دیده میشود، نمادی از تاریخ ایران است.
من تمام آداب و رسوم جامعه کوچک زرتشتی را ثبت کردم.
رویای جوانها دست یابی به افقهای جدید در استرالیا یا کانادا است در حالیکه با سنتهای یک روستای دست نخورده زندگی میکنند.
ارامنه با کت و شلوار و لباس سفید در کلیسا ازدواج میکنند، اما زوجهای جوان در حال برنامه ریزی زندگی آینده خود در لس آنجلس که میهن دوم آنهاست هستند.
تاجر یهودی که با او در حال بحث برای خرید یک فرش بودم، میگفت ممکن است مقصد نهایی را بداند اما عجلهای برای آن وجود ندارد.
بعد از ارامنه، یهودیانها بزرگترین اقلیت در ایران هستند.
راشل، دیوید، هایاستان، داریوش، سارگون، جمشید و سید علی، من با اعتماد به نفس بسیار دادند. من از آنها تشکر میکنم و امیدوارم که این شهادت نامه آخر من نباشد. اگر چه ترس من این است که در شش سال آتی من نتوانم دیگر آنها را پیدا کنید.