۱ بهمن ۱۳۹۲
ناما جعفری
اجتماع
چند گیس کشیده به زبان شادی
ادبیات ایران و شادی؟ ادبیات و شادی؟ شادی در ادبیات؟ ادبیات ایران از غم پر است؛ سرسام آور است؛ به هر کجایی از شعر و داستان و ترجمهٔ ادبیات امروز ایران نگاه میکنی و میخوانی، غم است و غم. به شعرهای فروغ نگاه کنید، به شعرهای شاملو، به داستانهای صادق هدایت. حالا بماند که نسل تازهٔ ادبیات ایران غمگینتر است؛ انگار بیشتر غم دارد. به قول خودمان نسل چُسنالهایم. تلخیم و با این دلسوختنمان شعر و نثر مینویسیم. میخواهم در یک اقدام انتحاری اعلام کنم اسم ادبیات امروز ایران را چُسناله میگذارم.
نمونهاش زیاد است و شاعران و نویسندگانش هم زیاد. نگاه کنید به این شبکههای اجتماعی. اگر ادبیات کلاسیک فارسی پر است از گزافگویی، خیال پردازیهای بیسروته و ستایش شدید از خود گوینده یا نویسنده، ادبیات امروز سرشار از چُسناله است. به نظر میرسد دیر زمانی است که یکی از ویژگیهای اصلی ایرانیان اندوهناکی و غمزدگی است. میتوان گفت که همهٔ شئونِ زندگیِ فردی و جمعیِ ما ایرانیان در غباری از غم و اندوه پیچیده شده و شگفت آنکه آنقدر در جامعهٔ ما غم و اندوه ستایش، و شادی و نشاط نکوهش شده است که در نظر بسیاری از افراد، خنده و شادی نشانهٔ بیخردی و گریه و اندوه نشانهٔ خردمندی تلقی میشود؛ و از این شگفتتر آنکه ، کم نیستند کسانی که از طریق تظاهر به غم و گریه در این جامعه برای خود نام و نانی دست و پا میکنند.
(روزی که به شمس لنگرودی گفتم میخواهیم در مورد شادی در کارهایت حرف بزنیم، فردایش مادرشان فوت شد.
با رضا قاسمی تماس گرفتم، او گفت: “سلام ناما جعفری عزیز، ممنونم از لطفتان. حقیقتاش این است که مدت هاست تصمیم گرفتهام گفتگویی نداشته باشم. نه انرژیاش را دارم، نه وقتاش را. سالهاست انزوا اختیار کردهام، و گفتگو خواه ناخواه ترک میاندازد به آن انزوا.”
حسین سناپور هم گفت: “راستش من تا بتوانم از مصاحبه پرهیز میکنم. آنقدر مصاحبه کردهام و حرف زدهام دربارهٔ هر چیزکه از حرفهای خودم خسته شدهام.”)
به خیالم اگر همینطور ادامه داده بودم، تا میتوانستم، میشد در مورد غم نوشت. اما، از آنجا که نهال رشد و شکوفایی جز در زمینِ شادمانی و نشاط به بار نمینشیند، لازم میدانم که دلایل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی این غمگرایی و شادی گریزی را به دقت بررسی کنیم و به شیوههایی خردمندانه و آگاهانه خود را از آثار زیانبار این بیماری تاریخی رهایی بخشیم. میخواهم در این نوشته به بررسی شادی در شعر امروز بپردازم. شعر همنسلان خودمان که این روزها، شعرهایشان را در شبکههای اجتماعی و دنیای مجازی میبینیم و با آنها شاد میشویم یا غمگین. اولین نمونه که میآورم از مجموعه شعر “جلسۀ هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری” نوشتهٔ آزیتا قهرمان، در شعری با نام نامه “چنین” میگوید:
(سکوت
مثل درخت ایستاده است
سبز میشود، برگ میدهد
و میو هها؛ فانوس روشنی از خون
طولانیتر از
کلماتی که مارا کوتاهتر برید و خالی نوشت
در این تهی)
اگر درخت را شادی بدانیم، پشت سرش غم است، فانوس روشنی خون، باید ببینیم که شادی چقدر میتواند ما را وارد بازی شعری کند، ما را به بازی بگیرد و از آن طرف قلبمان بزند بیرون.
آزیتا قهرمان
شادی در کارهای آزیتا قهرمان بند به بند است و در سطر اتفاق میافتد نه در کلیت شعر. نمونۀ دیگر شعر آزیتا همین را
میگوید:
(اینجا یکشنبه گم میشود/از پیراهنی که اختیار پریدن ندارد/از میان آن همه سطح و خطوط و شمایل/تنهاابروهای باریک/سرمشق کوتاهی نوشت/شبها/بیداری اتاق/راه میرود)
نمونۀ بعدی، شعر لیلی گله داران است، لیلی، شاعر پرنشاطی ست و شعر پرنشاطی دارد. زیبا و عمیق. لایههای معنایی انسانگرایانه را بیشتر در این شعرهایش میبینم تا یک اروتیزم سطحی. شعرهای با قابلیت جنسی و رویکردی به دلهرههای منبعث از بحران جنسیت.
(پدر ِ بزرگ را به جنینیاش فلاش بک زده بود
حالا که در منی
منم و کائوس
هیچ شبی را به یاد ندارم و آدمی
حرامزادهای!
به آیینه نگاه کن
این زیبایی از حرامزادگی است یا آیینه زیباتر از چه کسی ست؟)
شعری دیگر از لیلی گله داران که از پتانسیل نشاط کلمات پر است (فلفل سیاه کوبیدم و خاکستری از زغالهایی که شکستم/مشتی اهلوکِ تلخ ولختۀ خونی از خودم و چشم زاغی اضافه کردم/سینیور مورفینتان را میزنید؟ /و قسم خوردم به اسبهایی که ازنفس افتادند و تا آخر ادامه دادم/پس کی اسب خاکستری روبه سیاه…. صدایم میزند/چشم، سرخ یا سفید؟ /وَرم کرد دستهای من و رم کرد کره اسب)
او میداند چگونه شادی را در کلمه تزریق کند و چشمهایش را درون کلمه باز و بسته کند. لیلی گله داران میگوید: “نکتهٔ دیگری که تنها اشارهوار میگویم، زبان رایج جامعهٔ ایران در این دهه است. شعر مگر چیزی است به جز زبان، و زبان یعنی فرهنگ. اگر دوستانِ زبانشناس به تحلیل آسیبشناسانهٔ زبان این دهه بپردازند شاید بتوانیم عامل افول شاعرانگی و طنازیهای زبانی شعر فارسی را ردیابی کنیم.” زبان لیلی زبان شادی نیست که مخاطب با ان آشناست به معنای همان شادی عام، شادی لیلی، شادی کلمه است.
“آتفه چهارمحالیان” در یادداشت “به اندازه کافی غمگین نیستیم” بر کتاب “هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست” گروس عبدالملکیان مینویسد: “شعر ایران در غالب اوقات محصورِ تماشای خویشتن بوده است. بدین معنا که ما در بستر تاریخی شعر فارسی همواره در اشکال متفاوتی از خودشیفتگی تنیده بودهایم. نوعی بررسی روانکاوانهٔ کاراکتر شاعرانه، محتوای شعری، تأکیدات سبکی، و هواداران گونههای متفاوت نوشتار ادبی، به آسانی ما را به تشخیص این خودشیفتگی رهنمون میشود. ذائقهای که عموما چنان لذتجویانه به گزارههای ادبی مینگرد که اگر ستایش او را برنینگیزد، در قضاوت، به آسانی از ادبیات واقعی حذف میشود. گویی ادبیات برای مخاطب ایرانی بیشتر دستمایهٔ پناه بردن به لذت است تا مفهوم/متن. شاید به همین دلیل باشد که در حافظهٔ این مخاطب آنچه مرور میشود و به جا میماند سطرهای منفک شدهٔ اشعار هستند تا کل ساختار یکپارچهٔ شعر! ”
چهارمحالیان درست میگوید، شعر گروس، شعر شادی ست به همان معنای عامش. شعر ساده که میخوانیم و میخندیم و مثل شعر”اکبر اکسیر” بلند بلند شاد میشویم. انگار مردی شبیه لنگهٔ جورابی بر بند مانده است. اما نمیشود اسم آتفه چهارمحالیان را آورد و از کنار شعرش گذشت. شعر چهارمحالیان (آمبولانس که رفت/کفن مرد سوراخ شده بود/و از پارگی کفن، خطوط سفید/پخش میشد بر آسفالت/میت/نگاه کرد به آب، /و از ارتفاع پل خودش را انداخت در خلوتی هوا! /بعد/تیتر تمام روزنامهها درشت… /فوق العاده! فوق العاده! /فردا هوا سرد است/دور صادق هدایتتان شال بپیچید!)
آتفه چهار محالیان شاعری است ناشاد؛ پر از شورش کلماتی؛ عصیانگری در سطر و در خودش، یک نا آرامی خاص و غمگینی که تجربۀ زندگی ست.
ادبیات شعری امروز ایران، طنز شاعرانه دارد. شاعران طنز نویس هم که شادی را همراه با اندیشیدن به مخاطب میدهند؛ نمونهاش اکبر اکسیر است. (وزارت دفاع جلوی دشمن را گرفت/وزارت نیرو جلوی خشکسالی را/صداوسیما هم فعلاً با دروغ درگیر است/خدایا خداوندا/وصیت داریوش ماریوش را ولش/مرا از آزادی بیان دیگران محافظت بفرما!)
اکبر اکسیر- عکس از فرشاد فاضلی مقدم
شعرهای طنزاکبر اکسیر در کتاب “مالاریا” را که میخوانید گاهی حیرت میکنید. خصوصاً از خلاقیتِ او در دور زدن سانسور با شعرهای طنز. خودش میگوید در این شعرها کوشیده از زبانی سادهتر بهره بگیرد و با زبان بازی نکند تا برای عامهٔ مردم مفهوم باشد. اما در شعرهای اکسیر، هر جا که نتوانسته میل خود به بازی با زبان را مهار کند، جایی است که میتوان سر شوق آمد. شعر دیگر از این کتاب را میخوانیم با نام “جاذبه”
(نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده است
بر خلاف منجمها که هنوز سر به هوایند
تمام سیبها افتادهاند
و نیوتن، پشت وانت
سیب زمینی میفروشد
آهای، آقای تلسکوپ!
گشتم نبود، نگرد نیست!)
شعر امروز ایران میتواند شعر پرنشاطی باشد و شادی را میان کلمههایش ببینیم. باید دید مخاطب به کدام سمت میرود. شادی را با شعری از اکبر اکسیر تمام میکنم
محبوبیت احمد شاملو/کفرم را درمیآورد/با اینکه مرده است/هم کتابهایش تجدیدچاپ میشود/هم سنگ قبرش!