۳ دی ۱۳۹۲
مهتاب مفخم
وبلاگ
مرگ میخاییل کلاشینکوف
صبح اولین چیزی که دیدم تو فیسبوک خبر مرگ میخاییل کلاشینکوف بود در ۹۴ سالگی. نوشته بود از اولین تولید این سلاح تا به امروز ۱۰۰ میلیون قبضه از این اسلحه تولید شده… سرم سوت کشید… داشتم لباس میپوشیدم بزنم بیرون شوخیم گرفت و شلوار کماندویی که پارسال با بابک از گمرک خریدیم رو پام کردم و با کشِ سر گتر انداختم با چکمههای سیاه پاشنه بلند پوشیدم و یه گردنبند که با فشنگ درست شده هم داشتم، انداختم و کولهی برزنتی به دوش زدم بیرون. وارد دفتر که شدم بابک یک نگاهی به سر تا پام کرد و گفت گروهان آماده! آتش! چته یههو؟ گفتم ولینعمت چریکها و تروریستهای بیشتر از نیمقرن امروز عمرشو داد به شما… مهرداد گفت خدا رحم کنه اگه شما هرروز محض هر خبری یک سر و تیپی بزنی. گفتم لباس تو این مملکت اصولا نقش مانیفست رو بازی میکنه؛ یه مانیفست روزانه. گفت الان مانیفست امروز شما در ستایش خشونته اونوقت؟ گفتم نخیر پارودی خشونته! دست انداختن فتیش مبارزهست که لامصب دست بر نمیداره از سر دنیا. از اون شوخیای زشتییه که جدی جدی آدم میکشه.
Dima Korotayev/Agence France-Presse – Getty Images
مهرداد گفت زنگ بزنم به عموی چپ سوئد نشینم تسلیت بگم این ضایعه رو که تو ۷۵ سالگی هنوز انقلاب و هر حکایتی که به قیام و نبرد مسلحانه مربوط باشه سر حالش میاره. اول انقلاب یه کلاشینکوف آورد تو خونه برامون باز و بسته کرد یه دوستی هم داشت که بعدنا اعدام شد عاشق عمهی ما شده بود، شاعر بود و یک شعری گفته بود که توش خشاب کج کلاشینکف رو با انحنای کمر معشوق قیاس کرده بود و به جنگ یوزی میرفت که اسرائیلی بود و قیاس عاشقانه کرده بود با رقیب و داستانی بود؛ یه حکایت عاشقانه انقلابی خلقی باحالی بود که عمه جان تین ایجر ما هم نوشته بود رو دیوار اتاقش. باید ببینم عموم داردش یا نه… ولله اینا یه جای تاریخ این مملکت باید ثبت شه. بابک گفت ایشالا با این وضعی که این دو سه تا غول تبلیغاتی دارن کار و کاسبی همهی ما شرکت جغله ها رو تخته میکنن من و تو بیکار که شدیم با همین موبایلامون میریم همهی اینها رو ثبت میکنیم باهاشون تاریخ شفاهی میسازیم.
گفتم عمه بیشتر ممکنه از حفظ داشته باشه از اون بپرس هرچی باشه وصف قامت اون بوده. مهرداد گفت عمه پیارسال مرد. پیر بود اما از هپاتیت مرد. شوهر نکرد بعد اعدام اون جوونک شاعر. سوئد بود پیش همون عمو بزرگه. یه کم خلوضع بود. تو یه پناهگاه سگها کار میکرد که مرض گرفت. سوزوندن جسدشو. خاکسترشم دادن به عمو. اونم داد یه مسافر بیاره برا بابام به یارو نگفته بود بسته چیه. تو فرودگاه گرفتن گفتن این چیه و بردن آزمایشگاه و داستان شد برای اون یارو. خاکسترو آخرشم ندادن بهمون. تازگیا شنیدم عموم به همه میگه خواهرشم جزو اعدامیای دهه شصت بوده. بابام که بهش اعتراض میکنه میگه یه جورایی پاسوز همون اعداما شد فریبا دیگه. مگه دروغ میگم؟… فضا سنگین شد یههو… مهرداد برای اینکه بشکنه فضا رو گفت تقصیر توئه دیگه! مانیفست تفنگ و گل و گندم میپوشی میای. بعله خانوم اینا که برای شما جوکه برای بعضیا خاطرهس. بابک گفت خاطره نیست، تاریخ شفاهیه. به خدا اینا باید ثبت شه. گفتم امروز از دندهی تاریخ شفاهی پا شدی دیگه! به مهرداد گفتم اگر سکته ناقص میخوای بدی به عموت و به تراژدی خانوادگی اضافه کنی این شمارهی اندیشه پویا رو هم بفرست برای عموت که یه مقالهست به اسم فدائیان جهل با تقیر و تمسخر دربارهی امیر پرویز پویان. بابک گفت کدوم پویان؟ همون «من و اندیشههای پاک پویان، برایم خلعت و خنجر بیاور…» اینا؟ گفتم آره. همینکارا رو میکنن که از اون طرف هم چپهای وطنی اینجوری جری شدهن و دارن ریشه اصلاحطلبا رو میزنن دیگه… به هر رفتار مدنیای میپرن؛ به هرچی که یه کم بوی بهبود هرچیزی رو بده. شیوا گفت از کمپین حمایت از صبحانهی کودکان هم نگذشتن. دیدی چه مسخره بازی درآوردن؟ مهرداد در جریان نبود. براش توضیح دادیم که یه سری بچهها توی شرکت تبلیغاتی دوست شیوا تونستن یه برندی رو مجاب کنن که یه کمپین اینترنتی راه بندازه که در ازای هر ثبتنام حمایت یک مبلغ پولی برای مشارکت در تامین صبحانهی بچهها تو مناطق محروم به وجود بیاد. این بروبچ چپ دو آتیشه، این رو هم دارند دست میندازند… بابا دم تبلیغاتچیایی که میتونن این شرکتا رو راضی کنن جای بیلبورد کار خیر هم بکنن گرم.
مهرداد گفت شده عین سال شصت. انقدر اقلیتا زدن اکثریتا رو له کردن و اونا زدن پیکاریا رو چپه کردن و مجاهدا اینا رو، تودهایا همه رو، که قشنگ حضرات همهی این گروهای مخالف و منتقد رو تارو مار کردن… الانم خوب همه افتادن به هم. بابک گفت برو ببین چه جنجالیه سر پول گرفتن روزنامههایی که بچههای از زنداون دراومدهی خودمون راه انداختن از پورمحمدی… مهرداد گفت. یواش! چه خبره؟ یههفته ما رفتیم سفر. چه خبر شده؟ دوباره چشمش به من افتاد خندید گفت: حالا باز تو شلوار کماندویی بپوش با پاشنه بلند! اوضاع بده! جدی جدی بده! برو یه سراومد زمستون بذار ببینیم دنیا دست کیه؟!خلاصه تفنگ و گل و گندمو کی میکاره؟! گفتم برات کلاشینکوف گوران برگویچ میذارم. بیشتر به وضع ما شبیهه!