۸ دی ۱۳۹۲
مهدی اروند
اجتماع
بازی خوردن از زبان
گفتگو با شیوا ارسطویی
شیوا ارسطویی (۱۳۴۰- تهران) شاعر، نویسنده و مترجم است. پیشنهادهای او در شعر فارسی با انتشار مجموعه شعر «گم» سر از کتابفروشیها در آورد. او در رمان و داستان هم با استقبال مخاطب فارسی روبهرو شده است. مجموعه داستان «آفتاب مهتاب» او در سال ۱۳۸۲ جایزهی ادبی گلشیری و جایزهی داستان یلدا را برایش به ارمغان آورد. او مدرس دورههای داستاننویسی نیز هست. «آمده بودم با دخترم چای بخورم» عنوان مجموعه داستان دیگری از او است. او همچنین چندین رمان نوشته که آخرین آنها «خوف» به تازگی در تهران منتشر شده است. ارسطویی پس از مجموعه شعر «گم» مجموعه شعر «بیا تمامش کنیم» را منتشر کرده است.
سالها است موضوع زبان و غلبه بر تابوهای آن، بهویژه برای زنها، با موقعیت اجتماعی آنها گره خورده است. آیا شما به عنوان یک شاعر زن تلاشی خودآگاه یا ناخودآگاه در به کار بستن «زبان مردانه» در شعر برای ایجاد تمایز با جامعهی زنان سنتیتر داشتهاید، یا تلاش میکنید به «زبان زنانه» به عنوان ابراز هویت زنانه وفادار بمانید؟
اخیراً در فیسبوک مواجه شدم با متنی که نالیده بود از مردانه شدن زبان زنهای امروز، از این که چرا امروزه زنها حتا در تابوشکنی زبان زیادهروی را به حد وقاحت رساندهاند؛ به این معنی که زبان طنز زنانه گرایش پیدا کرده به جنبش شوخیهای وقیح مردانه. با نویسندهی آن متن در فیسبوک موافق ام. به این نتیجه رسیدهام که خودم هم گاهی در محاورههایم، در گفتوگوهای خصوصی با دوستان نزدیکم، وقت شوخی همین جرم را مرتکب میشوم. شاید به دلیل جذابیتی که ترکیب متناقض صدا و لحن زنانه با خشونت شوخیهای مردانه ایجاد میکند. ولی آن جذابیت پارودیک در لایههای جدی زبان زنانه جا نمیافتد. تنها اتفاقی که میافتد این است که لحظههای غافلگیرکننده در زبان به وجود میآید. مخاطب لحظهای غافلگیر میشود و اصل ماجرا به فراموشی سپرده میشود. وقتی خوب دقت میکنی در شوخیهای وقیح مردانه یا حتا ناسزاهای وقیحی که مردها به کار میبرند، میبینی که اغلب آن کلمات بر ضد زنها به کار گرفته شده و عجیب است که زنها خودشان از این الفاظی استفاده میکنند که در نهایت میشود علیه خودشان. شاید اتفاقی که افتاده این باشد که زبان و فرهنگ مردانه دارد غالب میشود بر همهی طنازیهای زبان زنانه. آدم فکرش را که میکند میبیند زنهای امروز چه رودستی خوردهاند، با وجود همهی ادعاهایی که در شعارهای نوینشان دارند، به جای دست یافتن به یک زبان مستقل، تحت سلطهی زبان و گویش مردانه قرار گرفتهاند، گویشی که گاه با کلماتش گوش زن را کتک میزند. چه سادهانگارانه است اگر بپذیریم که با به کار گرفتن آن نوع از خشونت زبان مردانه به ساختارشکنی یا تابوشکنی پرداختهایم. در جنجالهای فمینیسم جهان سومی، اول به قدرت زبان مردها اعتراض میکنند ولی در ادامه خودشان آن اعتراض را به مضحکه تبدیل میکنند و در نهایت همان زبانی را به کار میگیرند که به آن اعتراض کردهاند. فاجعهی یکسانسازی لحن و صدای زنانه با لحن و صدای مردانه فقط محصول نوعی رقابت کودکانه است. به نظر من، وقتی در زبان زنانه تابوشکنی اتفاق میافتد که مؤلف زن هرچه بیشتر در به کار گرفتن استعدادهای زبان و گویش زنانه پافشاری کند و آن را هرچه بیشتر به رخ آن لحن خشنی بکشد که گوش را ارّه میکند. زبان زنها اعتماد به نفس خود را از دست داده است، زیرا همیشه از طرف مقابل محکوم شده به سانتیمانتالیسم و رمانتیسیسم، زیرا آن سلطهی حاکم این صدا را این گونه پسندیده است. عجیب است که زنهای امروز به محض آن که میخواهند به فشار این سلطه واکنش نشان بدهند از حلقومشان صدای مردها را در میآورند. ولی به نظر من در ذات زبان زنانه خشونت وجود ندارد. یک عالم استعداد وجود دارد برای خلق طنزهای زبانی و طنازیهای غافلگیرکننده. وقتی رمان برای بوسهای در بوداپست را مینوشتم به بخشی از این نوع استعدادها در زبان زنانه پی بردم و تلاش کردم آن را به کار بگیرم.
پس واقعاً عبور از تابوهای زبان زنانه، که این روزها برای بسیاری از زنان شاعر فارسی دغدغه ای حساس شده است، چیست؟ شاعرانی مثل ساقی قهرمان که کارشان به عنوان تابوشکنی از زبان زنانه طرح میشود عملاً در جهت نزدیکتر کردن زبان زنانه به زبان مردانه حرکت کردهاند؟
اسم کاری که ساقی قهرمان در شعرهایش کرده میتواند عقدهگشایی در زبان باشد ولی ابداً نمیشود به آن تابوشکنی گفت. با آن که در بسیاری از بخشهای شعرهایش به نوعی ساختارشکنی در زبان به نفع زبان زنانه دست یافته است، آنجا که زبانش افسارگسیخته میشود و به رکیکنویسی میافتد دارد خودش را تسلیم وقاحتهای زبان مردانه میکند. وقتی در شعرش آرزو میکند که کاش پیش از به قتل رسیدن فلان شاعر، در قتلهای زنجیرهای، با او خوابیده بود به نوعی تابوشکنی در ذهنیت زنانه دست میزند، (۱) اما آنجا که از لفاظیهای رکیکی که همیشه علیه زنان به کار میرفته استفاده میکند زبانش را دودستی تقدیم سلطهی زبان حاکم میکند و بازی را میبازد.
آیا فکر میکنید تابوهای زبانی در فارسی برای مردان و زنان متفاوت است، یا تابوهای زبانی حاکم بر فارسی مردان و زنان را در خلق ادبیات و سرودن شعر به یک اندازه محدود میکند؟
شاید اتفاقی که افتاده این باشد که زبان ما در آثار ادبی مجاز، بیش از حد لازم زبان مؤدبی شده است. در مورد مؤلفهای زن این زبان مؤدب لغزیده به طرف سانتیمانتالیسم. شاید آن آثاری که مجوز نمیگیرند و خوانده نمیشوند تفاوت تابوهای زبانی را بیشتر بتوانند آشکار کنند. ما چه میدانیم؟ از کجا بدانیم در آثاری که منتظر مجوز ماندهاند تلاشی شده است برای شکستن تابوهای زبانی یا نه.
فضای توتالیتر حاکم بر وزارت ارشاد محصولات یکسانشده صادر میکند و ما هرگز نمیفهمیم در لایههای پنهان زبان فارسی چه معجزهای در حال رخ دادن است. خط قرمزهای موجود امکان بالندگی را در زبان از بین برده است. در نتیجه ما با یک مشکل جدیتر سر و کار داریم و آن مرگ زبان است در متنهای مجاز. اما زبان پیش از وارد شدن به اثری ادبی یا اثری هنری در حال بالنده شدن است. باید بچسبیم به آن نوع زبانی که پیش از شعر یا پیش از داستان در مسیر بالندگیاش تغییر شکل داده اما اجازهی ورود به متنهای جدی را پیدا نمیکند؛ یعنی مدام در حال مردن است. آن تابوی حاکم بر زبان فارسی در شرایط کنونی از جایی دیگر آب میخورد. ولی بسیار عجیب است که مثلاً نویسندههای زن بسیار شاخص و خوبی که توانستهاند از این فضا قسر در بروند، افتخار کنند به زبان و لحن مردانهشان و فقط وقتی بتوانند زبان زنانه را به کار بگیرند که فیلشان یاد هندوستان خالهزنکهای قجری را بکند، در غیر این صورت پافشاری کنند بر مضامین و درونمایههای زبان مردانه برای آن که به زبانشان اعتبار ببخشند. مؤلفهای زن با این شیوه فقط دارند صورت مسأله را حذف میکنند. میزنند زیر زنانگی خودشان و یک پا مرد میشوند ولی با زبانی مخنث. خیلی که هنر بکنند بردهی خشونت زبان مردانه میشوند. نمیگردند دنبال خشونتی که ممکن است در لحن و صدای خودشان به وجود بیاید. خودشان به زبان خودشان تجاوز میکنند در حالی که تجاوز فینفسه عملی زنانه نیست. آن نوع تجاوزی که با به کار گرفتن کلماتی رکیک بکارتِ گوشِ زنها را پاره کرده است میتواند واکنشی ایجاد کند که فقط در اجرای زبانی زنانه میسر است. میماند این که از سانتیمانتالیسمِ زبان تابوشکنی بشود. به این معنی که ذهنیت زبان زنانه از نزدیک شدن به مضامین عینی و ممنوع نهراسد و لحن خود را در این زمینه پیدا کند.
وقتی به مفهوم یا تصویری که به زبان کشیدن آن تابو است فکر می کنید، آیا به این پرسش که «این را چگونه باید سرود» اهمیت می دهید؟ اگر از طرح تابوهای زبانی می گریزید چه راهی برای طرح تصویرهای تابو برمی گزینید؟
چند تا کتاب در وزارت ارشاد دارم که ماندهاند منتظر مجوز. متنهایی هستند که در آنها روی بسیاری از گوشههای پنهانماندهی زبان زنانه کار کردهام. از تغزل زنانهی زبان کار کشیدهام. رمان برای بوسهای در بوداپست سرتاسر خطاب به یک مرد نوشته شده است. مردی که راوی او را، با وجود همهی اتفاقات تاریخ مردانهی دور و برش، عاشقانه دوست دارد و تلاش میکند که از تمام تغزل و طنازی و قدرتهای آشکارنشدهی زبان زنانه استفاده کند تا صدای خاموشماندهی خودش را به گوشهای سنگین مردش برساند. به نظرم زبان بسیار بازیگوش از آب در آمده اما وزارت ارشاد این بازیگوشی در زبان را تحریککننده دانسته است؛ در حالی که زبان در این اثر مدام از اروتیسم انتزاعی میگریزد و به دلربایی میپردازد. به نظر من، آن زبان دلربا بیشتر از آن که تحریککننده باشد تلاش کرده که هوشمندانه باشد. به همین دلیل تأثیر خود را بر روی ذهن ممیزی گذاشته است. ذهنیت مردانهی حاکم بر ممیزی ما باید آستانهی تحملش را بالاتر ببرد تا دلربایی زبان زنها را در آثارشان بربتابد. مشکل اصلی همین است. ما چگونه سرودن را یاد گرفتهایم اما ممیزی چگونه برتابیدن را نیاموخته است. زیرا در بسیاری از آثاری که این روزها به نام تابوشکنی مطرح میشوند دلربایی زبان زنانه قربانی رقابت با خشونت زبان مردانه شده است و انواع و اقسام سوءتفاهمها را در تابوشکنی به وجود آورده است.
این دلربایی زبان زنانه موضوع جالبی است؛ چطور این کار را می کنید؟ چطور می توان هم به زبان زنانه وفادار ماند و هم از تابوهایی که در این زبان آمیخته و با آن عجین شده عبور کرد؟
آن چیزی که زبان را به وجد میآورد انگیزهای است که برای برانگیختن زبان ضروری است. در تاریخ تئوری ادبی و علم زبانشناسی هیچ توصیهای برای به کار گرفتن زبان زنانه نیست، اما شعرهای آنا آخماتوا مملو از توصیههای تازه است. مارگریت دوراس مدام مینویسد و در نوشتنش مدام فراروی میکند از نوشتن خودش و این فراروی از زبان را توصیه میکند؛ ویرجینیا وولف مدام در حال شکستن تابوهای زبانی است. ولی تئوریسینها زبان آنها را همردیف زبان آثار مردها میدانند. من میگردم دنبال انگیزههای شخصی خودم برای به کار انداختن زبان خاص خودم. از حضور زن به عنوان راوی- مؤلف در زبان استقبال میکنم. راویهایم را وا میدارم به دنبال شخصیترین و خصوصیترین انگیزههایشان بگردند.
اتفاقا تحقیقات زبان – جامعهشناسان هم نشان میدهد که این ظرفیت در زبان زنان هست. این که زبان زنان بیشتر از نظر واژگان، ساختار، و لحن شخصیگرا و زبان مردان جامعهگرا است.
شخصینویسی رویکردی پسامدرنیستی پیدا کرده و این امکان را به مؤلف زن داده است که زبان باز کند. در این نوع رویکرد حساسیتهای زبان زنانه آشکار میشود و تفاوت بنیادین آن را با لحن مردانه بارز میکند. وقتی مردی میگوید میترسم – البته اگر جرأت بکند و بگوید که میترسد – با آن لحن حق به جانب مردانهاش، اسم ترسش را میگذارد «بیترسی»، (۲) ولی اگر زنی بترسد، جیغ میکشد و میگوید: «خوف!» (۳)
منابع:
۱- حالا دستهایم شاید آدم باشند / یا این بافتگی موهایم / اما من آدم نیستم / گردی پستانم آدم نیست، این لای پاهایم که اصلاً آدم نیست / صدا؟ نه، صدایم هم آدم نیست / لبهایم شاید / گاهی توی سینهام آن چیزی که میتپد، شاید / اما من آدم نیستم / همین محمد مختاری که تکه تکه شد که من خودم دیدم آن کبودی خراشیده دور گلویش را گفتم حیف حیف / گفتم دیدی مرد و نخوابید با من / آدم نمیشوم / اما شاید این خاصیت من باشد / بگیرم این آدمها را توی آغوشم بگیرم بگویم بیا گرم میشوی / و بگویم آه این شاعر عزیز یک بار در من تپیده / نه آدم نیستم آدم نمیشوم / حالا بیار کتابهایش را. (ساقی قهرمان)
۲- محمدرضا کاتب، بیترسی، نشر ثالث، ۱۳۹۲
۳- شیوا ارسطویی، خوف، نشر روزنه، ۱۳۹۲
فاطمه شمس؛ با شکستن تابوها در شعر، قضاوت شدهام
فاطمه شمس، متولد ۱۳۶۲، دانشجوی مقطع دکترا در رشتهی ایرانشناسی در دانشگاه آکسفورد است. او ۴ سال گذشته را بیرون از ایران گذرانده است اما ساده نیست که بگوییم از تابوهای ایرانی نیز بیرون جسته است. ۸۸ دفتر شعرهای فاطمه شمس است که چندی پیش بیرون از ایران منتشر شد. او به خطکشیهای جنسیتی در زبان اعتقادی ندارد و در پاسخ به پرسشهای ما سعی میکند از سلطهای فراتر در زبان سخن بگوید: «من با این دوگانهی “زبان مردانه” و “زبان زنانه” مخالف ام؛ چون فکر میکنم با خطکشیهای جنسیتی در حیطهی زبان، ناخودآگاه داریم به خلق تابوهای جدید مردانه / زنانه دست میزنیم. به جای زبان مردانه، ترجیح میدهم از عنوان “زبان مسلط” استفاده کنم. زبانِ مسلط مردانه و زنانه ندارد، بلکه وسیلهی انتقال مفاهیم وابسته به قدرت مسلط است. مخالفان، منتقدان، و قربانیان این زبان مسلط هم زنان هستند و هم مردان. به یک معنا هر شاعر یا نویسندهای ممکن است تحت تأثیر این زبان مسلط دست به خلق آثاری بزند، یا به آن معترض و منتقد باشد. تا جایی که خاطرم هست شعری نوشته بودم در چهارده پانزده سالگی که اولین شعرم بود. قصیدهای بود که به پدرم تقدیم کرده بودم و مضمونش مذهبی بود. شاید الآن بعد از حدود پانزده سال بتوانم بگویم که آن شعر تحت تأثیر زبان مسلط و غالب بود. ولی این تأثیرپذیری دورهی بسیار کوتاهی بود. آشنایی من با شعر اخوان و فروغ در همان سالها باعث شد که قصیده را برای همیشه کنار بگذارم. شاید بشود گفت از بین تمام قالبهای شعری، قصیده به تعبیر شما “مردانهترین” غالب بوده است.»
او معتقد است زنان و مردان به یک اندازه تحت سیطرهی تابوهای زبانی اند، و عبور از این تابوها را بدون خلاقیت ادبی فاقد ارزش هنری توصیف میکند. با این حال، از نظر او بروز خلاقیت ادبی در عبور از تابوهای زبانی هزینهبر است. «بابت شکستن تابوها در شعر البته در یک دورهای باید به اطرافیانم پاسخگو میبودم. بابتش کم هم قضاوت نشدهام، ولی جایی که مهم بوده تابوها را بشکنم حتماً این کار را کردهام.»
وقتی از او دربارهی تأثیر تصویر امر شاعرانه در ذهن جامعهی ایرانی بر شکلگیری تابوهای مزاحم زبانی برای شاعران فارسی میپرسم، میگوید: «تا حدودی با این تأثیرگذاری موافق ام ولی نه کاملاً. در همین ادبیات معاصر ما کسانی بودهاند که تابوهای زبانی را خیلی قبل از این که ما به فکر این حرفها بیفتیم شکستهاند. نمونهی بارزش هم ایرج میرزا است در شعر و البته صادق هدایت در نثر و داستاننویسی. به نظرم تصویر شاعرانگی را قبل از هرچیز خود شاعران اند که میسازند و نه جامعه. این تفکیک مهمی است، به این دلیل که اگر شاعر را صدای زمانهی خودش یا یکی از صداهای زمانهی خودش بدانیم آنوقت باید به این هم قائل باشیم که، شاعران قدرت تغییر ساختارهای زبانی و استعاری را دارند. این که گفتم تا حدودی موافق ام به این دلیل بود که در بسیاری مواقع، بحث تابوی زبانی در میان نیست، بلکه تابوهای سیاسی، دینی، و قدسی وجود دارند که شکستنشان کار یک شب و دو شب نیست و زبان استعاری و کنایی شاعرانه هم اینطور وقتها به کمک شاعر میآید.»
زندگی بیرون مرزهای ایران شاید باعث شده است او کمتر با تابوهای زبانی درگیر باشد. شاید به قول خودش کمتر از آنها که در مرزهای جغرافیایی ایران با تابوهای زبانی میستیزند. «الآن که به دور و برم نگاه میکنم میبینم کسانی که داخل ایران هستند بیشتر سعی در شکستن تابوهای زبانی و استفاده از زبان آوانگارد دارند تا شاعران خارج از ایران؛ شاید به این دلیل که از زبان به عنوان ابزار مبارزه و مقاومت اجتماعی هم استفاده میکنند و برای همین است که آگاهانهتر دست به شکستن تابوهای زبانی میزنند.»
سپیده جدیری؛ با غصههای افروختهام چه خواهم کرد
«زنی که در نوشتن، به زبان تن و روانِ خود وفادار میماند – که به اصطلاح، زبان زنانه مینامیماش – از جامعهی زنان سنتی فاصله گرفته و آن که تحت تأثیر عرفِ “مسلط” یا بهتر است بگوییم “مردانهی” جامعه و ادبیات، زبان شعریش را از هر نوع زنانگی میزداید تا شعرش مقبولتر افتد، به سنتهای محدودکننده وفادارتر بوده است.»
سپیده جدیری با این جملات به استقبال سؤالهای من میآید. او شاعر و مترجم است. نخستین مجموعه شعر او خواب دختر دوزیست در سال ۱۳۷۹ منتشر شد. پس از آن، مجموعه شعرهای صورتیِ مایل به خون من و دختر خوبی که شاعر است را در ایران و به آغوش دراز نی را بیرون از ایران منتشر کرد. او چندین دفتر شعر ترجمه و مجموعه داستان نیز در کارنامهی خود دارد.
جدیری معتقد است تابوهای زبانی در جامعهی مردسالار زنان را بیشتر محدود میکند اما مردان را نیز از مزاحمت تابوهای زبانی در وقت سرودن بینصیب نمیداند. «به هر حال، تحقیقی هم در این باره انجام ندادهام و نمیتوانم به طور مستند و با قاطعیت حرفی بزنم، اما مسلماً به این که مردان هم مانند زنان از تابوهای زبانی رنج میکشند و به واسطهی آنها در خلق اثرشان محدود میشوند باور دارم.»
سپیده جدیری شعرش را به تمامی محصول ناخودآگاه میداند، ناخودآگاهی که تابو سرش نمیشود. «خودآگاه و در نتیجه، فکر کردن در سرودن من هیچ نقشی ندارد. ناخودآگاه هم که معمولاً گوشش به این حرفها بدهکار نیست! این است که مینویسم آنچه را که نباید بنویسم!… یادم میآید یک بار کاری از خودم را روی فیسبوک گذاشته بودم. یک آقای همکلاسی دوران دانشگاهم آمد و به قولی گیر سه پیچ داد که منظورت از “شکاف سیاهم” در فلان سطر چیست و هرچقدر اصرار کردم که شعر را توضیح نمیدهند و هرچه برداشت شما باشد همان است، قانع نشد که نشد. فکر میکنم دوست داشت از زبان خودم بشنود که تابویی را شکستهام و به عرف اهمیت ندادهام. چند ساعت بعد، مادرم هم که شعر را دیده بود، در تماس تلفنیاش با من، گفت که این سطر را بهتر بود در شعرت نمیآوردی… به هر حال، فکر نکردن به تابوها در حین سرودن این تبعات را هم دارد. اما تبعاتش واقعاً برایم مهم نیست. من معتقد ام که اروتیسم بخش مهمی از شعر، ادبیات، و هنر را تشکیل میدهد. مگر کیشلوفسکی مثلاً در فیلم آبی صحنههای اروتیک پایانی را سانسور میکند که توقع دارند ما در شعر به چنین حذف و سانسوری دست بزنیم، آن هم چون زن ایم؟ این هم آن کاری که دربارهاش گفتم: آغازِ روز بر همهچیز میریزد/ مثل انگشتهای باریکِ سیمانی/ در شکاف سیاهم/ دراز میشود/ ای آسمان بیرنگ آبیرنگ / با غصههای افروختهام چه خواهم کرد؟/ آغاز روز/ بر همهچیز/ آبی بلند میشود/ و میریزد.»
او که حالا چندسالی میشود بیرون از ایران زندگی میکند راه غلبه بر تابوهای زبانی را نزدیک شدن به زبان مردانه و به کارگرفتن اصطلاحات کوچه و خیابان نمیداند. «در آثاری که یک زن دست به خلق آن میزند به کار بردن زبان زنانه (به آن معنایی که در پاسخ به سؤال اول گفتم) بیش از بهکارگیری زبان مردانه تابوشکنی محسوب میشود.» جدیری خودش و شعرش را بیسانسور می خواهد. «اگر کسی مرا، مثلاً در جلسات شعرخوانی یا در کتابهایم، سانسور نکند خودم خودم را سانسور نمیکنم. آنچه را که دوست داشته باشم میخوانم، آنچه را که دوست داشته باشم منتشر میکنم.»
سپیده جدیری
۱
بیا بیندازم از ستون صدا
فقط روزنامهها میخوانند
که من تنها عضو تناسلیِ زمین ام
تنهاترین با تمام شرایط
و خندههایم را البته میشود
بلند کرد و شنید تا روی دستهایی از زمین
بلندتر از ستون ام و فکر میتواند بیندازدم
بیا بیا از ستون از هوا
فقط روزنامهها میدانند
که من تنها عضو تناسلیِ زمین ام.
٢
کنار یک شلوار راه میروم
من از او بُلوزتر ام
تر ام؟ خیس ام؟ نمیدانم!
چرا به راه نمیروم؟! …
– کنار بزن!
(توی تو عق تپق میزند
چرا؟! …)
تپق قرمزتر است یا من؟
من تر است یا قرمز؟ …
– به آب بزن!
به آبِ خدا قسم که شنا نمیکنم
با کسی که فقط یک شلوار است!