۱۳ آذر ۱۳۹۲
آریا آزادی نیا
اجتماع
طرحهای من هیچ پیام سیاسی ندارند | گفتگو با نیما بهنود
خطوط زیبای نستعلیق و اشکال مختلف آن روی لباسهای مختلف، از تیشرتهای مردانه گرفته تا کراوات و شال زنانه و کیف و کمربند. اما این همۀ ماجرا نیست. شما حتی میتوانید روزنامههای قدیمی ایران را هم روی لباسهای این مارک مشهور بخوانید و از آن لذت ببرید. طراح همۀ اینها کسی نیست جز نیما بهنود، گرافیست خلاقی که شرکتش نیمانی به سرعت جای خود را در میان برندهای مشهور دنیا باز کرد. آن گونه که ستارگان هالیوودی همچون جیم کری، نیکی هیلتون، کوین اسپیسی و هایدی کلوم نیز به صف مشتریان وی پیوستند.
نیما چه شد که طراح شدی؟ در واقع باید بپرسم چه شد که مثل پدرت نویسنده و روزنامه نگار نشدی؟
من ۳۷ سالم است. از بچگی خیلی به هنر علاقه داشتم. در ایران هم در دانشگاه، گرافیک خواندم و این رشته را ادامه دادم. وقتی هم که به نیویورک آمدم باز به دنبال گرافیک رفتم. در حقیقت خودم را طراح مد نمی دانم و بیشتر خودم را یک گرافیست می دانم؛ به خاطر اینکه نوع کارم را بیشتر تکنیکهای گرافیکی در بر گرفته.
پس چه شد که از گرافیک به سمت مد کشیده شدی؟
این یک اتفاق غیر معمول بود. من در مدرسۀ مد نیویورک رشته گرافیک می خواندم و برای کلاسهای خودم مشغول چاپ روی پارچه بودم که به صورت اتفاقی از خطوط فارسی استفاده کردم. این داستان مربوط به سال ۲۰۰۳ /۲۰۰۴میلادی است. برای من خیلی جالب بود که همکلاسیها و معلمهایم که هیچ کدام هم ایرانی نبودند به نقش و خطوط فارسی علاقه مند شده بودند، بدون اینکه بدانند این یک تایپوگرافی است یا یک نوشتۀ فارسی. این علاقۀ آنها باعث شد که من احساس کنم این نقش و نوشتۀ فارسی می تواند روی لباس جذاب شود. تا آن زمان هم کسی به سراغ این کار نرفته بود. در ابتدا هم قصد من این نبود که این کار را روی لباس انجام دهم. قصد اولیۀ من این بود که این کار را مثل یک نقاشی روی بوم انجام دهم و به گالریها بروم و این کارها را به عنوان نقاشی ارائه دهم. ولی بعد احساس کردم این کار در فرهنگ ما هست. آن چیزی که در فرهنگ ما نیست این است که این هنر ایرانی به یک هنر مدرن تبدیل شود که جوانان، سلبریتیها، آدمهای مشهور و خوانندهها آن را بپوشند و به فضای عمومی بیایند. تا آن زمان کسی تصورش را نمی کرد که هنر ایرانی تا به این حد قابلیت مدرن شدن داشته باشد و این چیزی بود که مرا از گرافیک بیرون کشید و به سمت مد برد.
تا جایی که می دانم با فارسینویسی روی لباسها آغاز کردی. با توجه به اینکه ترکیببندی خط نستعلیق سبک و سیاق خاصی دارد، آیا طراحی نوشتههای نستعلیق کار خودت است یا از سبک خطاط خاصی بهره میگیری؟
نه اینها کار من نیست. خیلیها فکر می کنند که من کار خوشنویسی میکنم یا اینکه کسی در تیم ما خوشنویس است. ولی این طور نیست. ما هیچ کدام خطاط نیستیم. این خطها خطوط نفیس قدیمی ایرانی است که ما از کتابهای چاپ سنگی استخراج میکنیم و با کولاژ و ترکیب بندیهای مختلف به نمونههایی میرسیم که روی لباس کار میکنیم. مضمون نوشتهها هم برایمان مهم نیست. بیشتر به شکل نهایی آن روی لباس فکر میکنیم. شما باید تصور کنید این فقط یک برند لباس است و نه یک برند خوشنویسی. حتی پیغام سیاسی ندارد و حاوی پیغام خاص هم نیست.
یک اتفاق ظاهراً هوشمندانه در کارهای تو وجود دارد، اینکه تو ایدهای را در نیویورک اجرا میکنی که نه میتوانی به ایران بفرستی و نه مشتری عادی در ایران میتواند آن را بخرد اما ایرانیها به سرعت از کارهای تو کپی میکنند و در ایران توسعه پیدا میکند. در واقع تو اینجا تولید میکنی و آنجا اثر میکند. ایا هوشمندانه این کار را کرده ای یا خودش اتفاق افتاد؟
خب دو سه سال اول ما اصلا مخاطب ایرانی نداشتیم و صد در صد کسانی که از من خرید میکردند غیر ایرانی بودند. دو سال طول کشید که ایرانیها این برند را کشف کردند. بنابراین وقتی این شرکت را فعال کردیم و اجزای آن را پایه گذاری کردیم، به فکر مخاطب ایرانی نبودیم. چون ما هیجان داشتیم که بعضی حتی نمیدانند ایران روی نقشه کجاست ولی به این لباسها علاقهمند شده اند. پس ما با پشتکار و به سرعت با آن جلو رفتیم.
بعد، ایرانیها این برند را کشف و شروع به خرید کردند طوری که هم اکنون مخاطب ما ۶۰% ایرانی و ۴۰% غیر ایرانی است. ولی هنوز هم کلیت شرکت ما به گونهای نیست که فکر کنید برای مخاطب داخل ایران کار میکند. خیلیها به من ایراد میگیرند که “چقدر خط؟…بس است!…اینقدر از خط فارسی استفاده نکن!” ولی من دوست دارم که به آنان بگویم شما راست میگویید، ولی مخاطب خارجی من این خط را دوست دارد و آن را از ما میخواهد. درست است که ممکن است این خط برای ایرانیها تکراری باشد، مخصوصاً که الان این خطوط و استفاده ازآن روی لباس، در ایران زیاد شده است، ولی مخاطب خارجی من در نیویورک، مخصوصاً بازیگران، خواننده ها و هنرمندان نیویورکی علاقۀ شدیدی به این خط پیدا کرده اند و این مسئله با کلکسیونهای فصلی ما رشد بیشتری هم کرده است.
اصلا چقدر به فرهنگسازی با لباس معتقدی؟ آیا نوشته ها و عکسهای بعضاً با گمانۀ سیاسی تو(زندانی سیاسی آزاد باید گردد یا مصدق و فروغ) تلاش برای رد شدن از خطوط قرمز در ایران است یا فقط محض یادآوری این کار را میکنی؟
باید توضیح بدهم که اولین تیشرتی که درست کردم زمانی بود که پدرم زندانی بود و خیلی ناراحت بودم. آن تی شرت محصول حالات درونی و اضطرابهای من بود؛ مثل هر پسری در هر جای دنیا که اگر پدرش را زندانی کنند به هر حال ناراحت می شود، این برون ریز فکر من بود. از آن تیشرت یک عدد بیشتر درست نکردم و دلم هم نمیخواست آن را بفروشم و هیچ وقت هم نفروختمش. اما آن تیشرت کاری بود که باعث شد دید غیر ایرانیها به خطوط روی آن جلب شود. بعد از آن هم تیشرت مذکور کنار رفت و کار من ادامه پیدا کرد. من اصولا آدم سیاسی نیستم و پیغام سیاسی هم نمیدهم و به هیچ وجه هم نمیپسندم که از یک اتفاق سیاسی استفادۀ تجاری کنم.
دربارۀ دکتر مصدق هم نظر شخصی من این است که ایشان یک شخصیت اجتماعیاند که برای مردم ایران خیلی مهمند. من به جنبۀ اجتماعی افراد بیشتر توجه میکنم تا جنبۀ سیاسی آنها. اهمیت فروغ هم برای من از این جهت است که به مخاطب غیر ایرانی نشان دهیم که ما یک شاعر زن بدین حد مدرن داریم. این انتخاب برای ایرانیان شاید هزاران معنی دیگر داشته باشد ولی برای ما صرفاً نشان دادن فرهنگ ایران به خارجیها در قالب لباس بوده است.
مشتریهای خارجی تو که گویا بعضیهایشان هم هالیوودی هستند، معنی نوشته ها و تاریخچۀ عکسها و آدمهای تورا روی لباسها میدانند یا فقط طراحی متفاوت آنهاست که توجه شان را جلب میکند؟
این اتفاق بسیار افتاده که مشتری ما در نیویورک این لباس را خریده چون شکل لباس را دوست داشته به خاطر اینکه به لحاظ تصویری توجه اش را جلب کرده و جای دیگری آن را ندیده. در نتیجه رابطۀ اولیۀ آنها کاملاً یک رابطۀ تصویری است ولی کم کم توجه میکنند که بدانند روی لباسشان چه نوشته شده است. خیلی از آنان حتی نمیدانند که این خطِ فارسی است. گاهی از من سؤال شده که این خطِ عبری، عربی و یا اردوست؟ من به آنها توضیح میدهم که این خطِ نستعلیق فارسی است و این رابطه آرام آرام برقرار میشود. من احساس کردم که ما باید این رابطه را با تصویر برقرار کنیم. وقتی این رابطۀ تصویری برقرار شد ، بعد ما فرهنگمان را نشان دهیم. نباید برعکس این کار را انجام دهیم که مثلا اول بیاییم یک تاریخچه دست مردم بدهیم تا اهمیت فرهنگی و اجتماعی و ادبی یک کار را نشان دهیم. به نظر من این کار سنگینی است. هیچ کس آنقدر فرصت ندارد که در یک زمان کوتاه یک رابطۀ فرهنگی ادبی عمیق با یک کشور دیگر برقرار کند.
یک روند رشد در کارهای تو دیده میشود. از پیکان ۴۸ تا مرلین مونرو و مصدق و فروغ، از مهر میرزا کوچک تا نقشهای تخت جمشید…تا کجا میتواند این تصاویر نوستالژیک که البته متعلق به سن ماست ادامه پیدا کند؟ اصلاً چند درصد از بچه های جوانتر فروغ را میشناسند؟ تا کی این اِلمانهای ایران قدیم، قبل از انقلاب، در کارهایت باقی خواهد ماند و برای مخاطب جالب خواهد بود؟
اگر برند نیمانی از روز اول تصویر پیکان را برای طراحی استفاده میکرد، بعید بود مردم به آن علاقه پیدا کنند. درست است که ما این ماشین را میشناسیم ولی هنر خاصی در نشان دادن یک تصویرِ نوستالژیک نیست. من در حقیقت دارم یک سوء استفاده می کنم و حالا که نظرها به برند ما جلب شده و مخاطب ما زیاد، من بشخصه به عنوان مدیر هنری این گروه، علائق شخصی خود را به این کار می آورم. دلم نمی خواهد فقط به این فکر کنم که چگونه برای بازار طرح ارائه کنم. من ۱۹ سال است که ایران نبوده ام و دلم به شدت برای آنجا تنگ شده است و با دیدن ماشین پیکان خاطرات تهران برایم زنده می شود. این حرکتی است که من برای دل خودم انجام میدهم. حالا عده ای علاقه مند میشوند و میخرند و عده ای هم میگویند که این ماشین چیست و ما به آن خطوط علاقه داشتیم… این ماجرا دائم در حال تکرار است و این حرکتِ برند ما آمیخته ای از مسائل درونی من و کارهایی است که تیم ما برای بازار انجام میدهد. این آمیختگی صد در صد نیست و همدیگر را هم نفی نمیکند.
در کارهایت یک سیر تکاملی را میتوان دید که جذاب است. از حرف به کلمه، از کلمه به جمله، شعر و بعد روزنامه. نظر خودت در این باره چیست؟
این مسئله از پیش تعیین شده نبود و باعث خوشحالی من است که شما چنین نقش و ارتباطی را در آن پیدا کرده اید. ما هم آرزو داریم چنین تکاملی در این راه صورت بگیرد. ولی ما نقشهای برای تکامل کارمان نداشتهایم و این روندی طبیعی است که طی شده و اگر این روند قابل رویت است نشانه موفقیت ماست. البته من هنوز صد در صد معتقد نیستم که به این تکامل رسیدهایم.
چه شد که لُنگ را به عنوان عنصری برای پوشش انتخاب کردید؟
بعضی فکر میکنند لنگ برای من مسئله تاریخی دارد چون ابتدا برای پهلوانان استفاده می شده بعد در حمامها و در نهایت برای تمیز کردن ماشین که روند جالبی در فرهنگ ماست. ولی این روند، مورد نظر من نبوده. من شخصاً به این پارچه علاقه دارم. وقتی خواسته یا نا خواسته وارد صنعت مد نیویورک شدم، متوجه شدم که چقدر طرح پارچههایی شبیه لنگ وجود دارد. البته با رنگهای مختلف ولی با بافتی مشابه. مثلا مارک بری بری برای آستر داخل کت و چکمههایش پارچه ای عیناً شبیه لنگ ولی با رنگِ کرم، سیاه و قرمز اسفاده میکند. این باعث شد که من فکر کنم به پارچه ای که حدود ۶۰۰ سال در صنعت پوشاک ما قدمت دارد ولی هیچ وقت کسی به آن به این شکل نگاه نکرده که چقدر زیباست و میتوان به عنوان یک لباس مدرن از آن استفاده کرد. علت آن هم در این است که ما فقط در قالب فرهنگ خودمان به اجزای فرهنگیمان نگاه میکنیم. در حالی که اگر آن را از فرهنگ خودمان بیرون بیاوریم و وسط شهر نیویورک به آن نگاه کنیم، تبدیل به یک کالای بسیار زیبا میشود که میتواند با زمینهای مدرن بیرون بیاید. باید بدانید که بیشترکسانی که از ما لنگ میخرند عاشق شکل و بافت این پارچهاند و وقتی به آنها توضیح میدهم که روند استفاده ازین پارچه در داخل ایران به چه شکل بوده است، خیلی تعجب میکنند چرا که آنها هم میگویند طرح این پارچه بسیار زیباست.
نیما، حتما خودت هم میدانی که بازار پوشاک ایران پر شده از طرحهایی شبیه کارهای تو. چرا جلوی کپیکردن کارهایتان را در ایران نمیگیرید؟
اولا من از کپی کردن کارهایم ناراحت نیستم و اسم آن را هم کپیکاری نمی گذارم. بعضیها از کار من ایده گرفتهاند و از خطوط فارسی استفاده میکنند. من ازین بابت خوشحالم که این اعتماد به نفس به وجود آمده که این قدر از خط کشور خودشان راضی هستند و به خود میبالند که آن را روی لباس می آورند. من خودم نیز روزهای اول که تنها بودم خیلی با خودم کلنجار میرفتم تا جرئت این کار را در خودم به وجود بیاورم و الان که میبینم این جرئت در جوانان به وجود آمده که به جای اینکه مارکهای غربی را بپوشند، با خط فارسی روی لباس مینویسند و یا حتی از روی کارهای من کپی میکنند این از نظر من ایرادی ندارد. این اعتماد به نفس، بسیار برای من زیباست.