۵ آبان ۱۳۹۲
ستاره حسن پور
اجتماع
عشق در آینه فیسبوک
خانه دوست همین جاست!
توی تمام طاقچهها، زیر کتابهای خاک خوردهٔ حافظ و قرآن و کتابهای کهنهٔ پدرم، توی تمام کابینتهای آهنی ِ رنگ و رو رفته آشپزخانه را گشتم! پیدا نمیکردم فقط یک سکه ۵ تومانی میخواستم همین! نبود!
مدتها بود که شمارهاش را با هزار بدبختی برایم فرستاده بود. داده بود دست عمهاش که همسن ما بود و اتفاقا با من همکلاس بود! او را وقتی امتحان ریاضی ۴ را داده بودیم و داشتیم با عمهاش از در دبیرستان خارج میشدیم دیده بودم. چشمهایش عسلی بود هنوز یادم است وقتی حرف میزد نمیتوانست نگاهش را بدوزد به دو دوی چشمهای کودکانهام. توی دفتر فیزیک ِعمهاش برایم دو خطی فرستاده بود به همراه شماره تلفن خانهشان را. تاکید کرده بود فقط تا قبل از ساعت ۶ عصر. وقتی نمانده بود… صدای واضح پمپاژهای خون ِ دلم را میشنیدم ….
حالا سکه را پیدا کردهام و همینطور بهانهای برای در رفتن از خانه!
سکه را که انداختم، شماره را که گرفتم و بعد هم صدای او… صدایش… صدایش…
تا مدتها میتوانستم برایش شعر بنویسم… تا روزهای بسیاری، توی گوشم میوزید… تا ساعتها، التهاب سینهام را توی فضا منتشر میکردم. تب کردم!
بله تب کردم. تبی که حالا سالها از آن سکه انداختنها گذشته است. اما صد سال پیش که نبود، چیزی حدود همین ۱۵ سال پیش انگار. دستم را میبرم روی صفحهٔ کیبرد، نام هر کسی را که میخواهم سرچ میکنم؛ توی نوار بالای همین صفحهٔ آبی. عکساش…. عکسهایش را… دانشگاهی که درس خوانده است… نوشتههایش… لباسهایش… مدل موهایش… همه چیز جلوی چشمهایم. به همین راحتی!
یاد دویدنها و استرسها و طول کشیدنها و به تاخیر افتادنها، یاد همهٔ آن طپیدنها و دوستی کردنها از راه خطوط مخابره، توی سیمهای پیچاپیچ ِ گوشیهایی که انگشت توی شمارههایش میچرخاندم، یاد آن گوشی ِ موبایل قدیمی که مثل گوشت کوب بود و مانند یک گنج بزرگ پنهانش میکردم زیر پتو… یاد همهٔ آن بهانههای شیرین برای دوستیهای دزدکی… عشقهای پر هراس و بیهراس!
اما حالا دیگر نیازی به آنها نیست. برای دوستی و دوست داشتن کافی ست نام کسی را ببینی، از تصویر کسی خوشت بیاید… از نوشتهٔ کسی… از صدای کسی… از نوع و سبک موسیقی که گوش میکند… از کتابی که میخواند یا… کافی ست کلیک کنی روی نامش و بعد درخواست دوستی در چند لحظه شکل میگیرد، همین؟ فقط در چند لحظه!
بله، اتفاق مهمی آرام آرام شکل گرفته است. تفاوت ماهوی روابط، تفاوت کیفی روابط، تفاوت فرمی روابط و روابط خارج از تمام احساسات نوستالژیک ما تغییری شگرف داشته است. شکل جدیدی از زندگی… شکل تازهای که با دنیایی مجازی خودش را بر تمامی ابعاد زندگی بشر مستولی کرده و تاثیر غیرقابل انکاری بر تمامی وجوه روابط گذاشته است و در این میان، شبکههای اجتماعی گوی سبقت را از دیگر رسانههای مجازی ربودهاند. شبکههای اجتماعی که با دادن امکاناتی جذاب بخش عمدهای از شکل، ماهیت و کیفیت رابطهٔ بشری را تحت تاثیر قرارمی دهد، ویژگیهای تعاملی، جمع گرایی، سهولت دسترسی، درنوردیدن زمان و مکان، امکان داشتن هویت دلخواه، به اشتراک گذاشتن علایق و ویژگیهای بسیار دیگری باعث شده است تا مخاطبان فراوانی، به خصوص جوانان و نوجوانان گرایشی اجتناب پذیر نسبت به آن پیدا کنند. اما گاهی این گرایش و علاقمندی آنچنان است که تمامی بنیان رابطهٔ انسانی دستخوش تغییرات میشود و آن در معرض نابودی قرار میدهد.
روزبه از شیراز ۳۴ ساله میگوید: «من، تنهاتر از گذشتهام.» روزبه از نسلی میآید که عاشق شدناش با انداختنِ سکههای تلفنهای عمومی بوده. او به غیر از اینکه توانسته دوستان قدیمیاش را به راحتی پیدا کند و یا شریک شود با دردی که دیگر هم نسلانش درگیر آن هستند؛ معتقد است که در شبکههای اجتماعی و به ویژه فیسبوک ، سهولت دسترسی به رابطه و ایجاد فضاهای بیمرز وگاه دور از اخلاقیات رایج آن نسل، سبب شده تا روابط عاطفی و دوستی سطحی شوند و او بیش از آنکه بتواند در این فضا احساس خوبی داشته باشد، دچار سرخوردگی ِ عاطفی شده است.
نازنین ۲۱ ساله از مشهد اما زندگیاش را در فیسبوک میگذراند. او حتی با وجود همهٔ موانع فیلترینگ و سرعت پایین اینترنت، از تمامی لحظههای خوش زندگیاش عکس میگیرد و با تعداد زیاد دوستان مجازیاش به اشتراک میگذارد. او میگوید: «فیسبوک تنها جایی هست که من میتوانم آنطوری که دلم میخواهد باشم. آنطوری که دلم میخواد حرف بزنم. عشق ورزی کنم. دوستی کنم. از موسیقیهای خوب مطلع شوم و اعتماد به نفسم را بالا ببرم.»
او میگوید خیلی از دوستانش عکسهایشان را فتوشاپ میکنند و چهرهایی را که دوست دارند به نمایش میگذارند. توی فیسبوک عاشق میشوند، جدا میشوند، گریه میکنند، میخندند و همهٔ اینها به صورت نوشتهها و تصاویر و صداها در تارنمای گستردهای به اسم دنیای مجازی شکل میگیرد که بیشترین آن به صفحهٔ دلفریب و آبی فیسبوک اختصاص دارد.
فیسبوک ، شبکهای که هر فرد، میتواند با تشکیل یک صفحه در آن، آنگونه که دوست دارد هویتش را شکل دهد. بنا به تناسب علاقمندیهایش در گروههایی عضو شود و یا خود اقدام به تشکیل یک گروه کند. شبکهای که در روزهای بحرانی وقتی که سیاست و اجتماع، وقتی که مطالبات مدنی و خواستههای دموکراسی خواهانه در کشورهایی نظیر ایران بهم گره میخورَد باز هم نقش مهمی ایفا میکند. جایی برای منعکس کردن هر آدمی به مثابهٔ یک رسانه. جایی که زنها با هم برای یک درد مشترک گروه به راه میاندازند اعتراض میکنند تا صدایشان شنیده شود… جایی که مردان با زنان همراه میشوند، روسری سر میکنند و… جایی که انسانها صدای انسانهای در بند، خبر رسان گروههای حاشیهای، انسانهایی گمنام و بیصدا میشوند. جایی که بستر تازهای برای رشد و تغییر، گذر کردنها و گذار میشود و آنچنان ارتباطات انسانی را به صورت بنیادین دچار تحول کرده که دیگر گریزی از آن نیست تا بدان جا که حتی سیاستمداران و مجریان حکومتها هم برای باز نماندن از این قافله دست به کار شدهاند. صفحهای تشکیل میدهند تا صدایشان اینبار نه از رسانههای نسل قبل که از راه پهنای باند اینترنتی در شبکههایی که که مرزی برای موقعیتهای جغرافیایی نمیشناسد شنیده شود.
اما این شبکه اجتماعی با وجود همهٔ کاراییهای عمدهاش نقش غیر قابل انکاری نیز در ایجاد آسیبهای روانی داشته است ، آن هنگام که دیگر احساس ِ غلیظ دوست داشتن از میان بوها و لمس کردنها و خیره شدنها به ورطهٔ غوطه خوردن در کلمات کشیده میشود. آن هنگام که انگشتانت را روی دکمههای صفحهٔ کلید فشار میدهی و هر چه توضیح میدهی با آن حروفی که با سرعت بهم وصل میشوند نمیتوانی حق مطلب را ادا کنی، آن هنگام که هویتها با آنچه که در اصل بوده و خواهد بود تمایز بسیار پیدا میکند، آن هنگام که دیوارهای امنیتات فرو میریزد و ناگهان کسی به حوزهٔ خصوصیات راه پیدا میکند، تو میمانی و اضطرابی که لابه لای زندگیات نشت پیدا کرده است. اضطرابی که بخشی از سرگشتگی انسان معاصر است. انسان معاصر ِ تنها. تنها در میان خیل عظیم آدمها.
انگشتانم را… دستم را از روی کلیدهای صفحهٔ کیبرد بر میدارم، نگاه میکنم به کلماتی که همین لحظات پیش، معشوق برایم فرستاده است. کلماتی که رنگ چشمهایش را، طعم بوسهها و گرمی آغوشاش را در آن میبینم. میبینم، مانند همان کلماتی که چهره به چهره، رو به رو و نفس در نفس، شنیده بودم. مانند همان کلماتی که با صداهای رنگی ِ روشن توی خطوط مخابراتی تلفن پخش میشد… همان رنگ، همان بو، همان گرما!
بله، درست است. اینجا اما جایی است که تو هر آنچه میخواهی میبینی، کافی ست کلیک کنی، خانهٔ دوست همین جاست!