۱۰ تیر ۱۳۹۲
رضا طالبی
سیاست
درست تقلب نکردیم، خرداد «خونداد» بوده است!
گاز و تقسیم و رای و رضایی و عارف و اعلمی و بشار و ولایت و روحانی و جلیلی و اتم و نان و اقتصاد و سبز و بنفش و سرخ و تبریز و مسجد سلیمان و سرخه و یزد و زندان و اورمیه و دریاچه و سیمیت و لیر و دلار و کتاب و…. کلماتی بود که از تماس تلفنی بین ما حس میشد. او در آنجا از رای و تبریز و اتم و نان گفتن من میترسد و من از گاز و تقسیم و ماسک گفتن او…. او از خشک شدن دریاچه میترسد، من از خشک شدن چشمهایم…. او از سانسور ناله میکند، من از صوری که دمیده میشود…. او از سرعت اینترنت، من از ذلت اینترنت….. هردو میترسیم. لعنت بر این خرداد…
*****
خرداد ماه بسیاری عجیبی است، ماه تولد من، وفات آقای خمینی، فتح خرمشهر، قیام ۱۵ خرداد، دوم خرداد، قیام خرداد آذربایجان، شهادت نداها و سهرابها و هداصابرها و سحابیها و سرانجام فصل انتخابات و حالا با این رخدادهای بدویی که آقایانِ AKP یا همان برادران همیشه در صحنهٔ ورژن ترک دارند بدلش میکنند به فرصت تاریخی…. اصلا تن ایران که چه عرض کنم تن دنیا در خردادماه یک جورهایی میخارد یا شاید هم خود خرداد میخارد!!
وقتی که خرداد میرسید، یاد امتحان و مدرسه و صد البته تقلب میافتادم، با چه وضعی روی نیمکتها و دست و کاغذهای بریده شده تقلب مینوشتیم. اما رفته رفته، خرداد برای من با واژههای مدرسه، تقلب و انتخابات عجین شد. البته این بار با اندکی فرق، تقلبت را به داخل صندوق حواله میکردی و متقلب صندوق بازکن به جای استفاده از این موهبت و مائده الهی، نام دیگری را بر روی برگه امتحان مینوشت. مدرسه رفته رفته به جای استحکام محل علم و دانش بودنش تبدیل به گارنیزیون قزاق شد. بسیج مدرسه، انجمن اسلامی مدرسه، شورای مدرسه، پیشتازان، دیگر وقت برای درسخواندن نبود، اگر هم درسی بود با تقلب و امدادهای غیبی حل و فصل میشد.
*****
الان یادم افتاد این مساله را هم بگویم تا نمردم! البته بیربط هم هست ولی میگویم، ۱۴ و ۱۵ خرداد از شادی تعطیلی و بیسکویت و کیک مفت گاهی هوس یک دور تهران گردی مجانی میکردیم و دور حرم یواشکی سیگار میکشیدیم. بزرگ که شدیم، همان کودکان بسیجی، متقلب، انجمن اسلامی نمای پیشتاز دور حرم سیگار کش شدیم، آنقدر سیگار کشیدیم که داخل حرم همایونی جز خودش کسی را ندید و ما بزرگتر شدیم، پیرتر شدیم، قاتلتر شدیم، اگر بچه بودیم و سگ و گربه میزدیم و فراری میدادیم، الان کار و کاسبی رونق گرفته بود و برادر جابه جا میکردیم، بزرگتر و بزرگتر شدیم، دیگر ۱۵ خردادها کافی نبود برای ما، چون که ما اهالی بادمجان دور قاب چین، در آن تقویم فکسنی جا نمیشدیم، رفتیم شورای نگهبان تشکیل دادیم، سیگار کشیدیم و بزرگتر شدیم، مجلس خبرگان تشکیل دادیم تا بزرگترینِ بزرگ تران و گاندلف روزگار را انتخاب کنیم، سیگار کشیدیم و بزرگتر شدیم، برای نمره بیست کلاس، روی سفره مردم و درو دیوار و تلویزیون و شناسنامه و…. تقلب نوشتیم و بزرگتر شدیم، دیگر توی این همه شورا و مقام و خبره جا نمیشدیم، شورا را کشیدیم و کشیدیم که کش آمد تا روستاها و شهرهای دورافتاده هم رسید، نفس راحتی کشیدیم، بچههای مدرسه و پیشتازان و بسیج و انجمن اسلامی تنهایمان نگذاشتند و سیگار کشیدند و بزرگ و بزرگ و بزرگتر شدند، بعضیهاشان نتوانستند درست تقلب کنند و رد شدند و بعضیها (پرفکت!) رد نشدند، اما متوجه نشدند که از دود زیاد سیگار هیچ کس همدیگر را ندیده و همه رد شدند و رفتند و تنهای تنها ماند؛ خالی خالی تنها، بزرگ و بزرگتر شد و رد شد و سیگار کشید کشید و ما همدیگر را ندیدیم، وهنوز در اتاق بسته است!
دود و دود و دود، برای بعضیها «ودود» خوانده میشد و عالم مالیخولیاییشان خمیازه میکشید. خرداد عجب ماه خوشمزهای است، ماه دودی برای ما و ماهی دودی و حتی ودودی برای مالیخولیایی گرانِ پیش قراول!
شاید خرداد برای منِ متولد این جوزای پیر، حدیثی جز هدایای دوستان نداشت، هدایایی که جز خون و مرگ و بدبختی بر روی سفره بیست و سیها و گزارش هفتهها ننشست. برای مادری که از تمام کردن این نه ماه در نهم این ماه خسته شد. متولد شدم با خون و عفونت و چیزی جز خون ندیدم، خون دودی دودی تنها!
*****
من باز از عارف و رضایی و روحانی و تحریم و ملیتها و حقوق و ۱۵ و ۱۹ و ۱۳ و ۱۱۰ و ۱۱۳و ۲۰۹و ۲۴۰ و ۳۵۰ و ۲الف و تمامی اعدادی که پدرمان را درآورده بودند گفتم و او سکوت کرد شاید چقدر مشترک بودهایم و نگفتهایم….. هنوز خاکی که برایم از ایران، از خاک صمد فرستاده است را نمیداند…. نمیداند که گم کردم………. میان شعلههایی که میسوزاند خاورمیانهٔ ذهنمان را!
……. قطع شد، آری عطسه تلفن و اتمام یارانه جیب او……. ثمرهاش کاراکتر عینک آفتابیای بود که از فیس بوک برایم فرستاد… چقدر این خرداد آفتابیست…
*****
حالا روحانی آمده!
شاید درست تقلب نکردهاید، خرداد، خونداد بوده است و ما اشتباه نوشتهایم، ما نوشته بودیم «آن مرد خون داد و آمد» ولی بازهم دود است و دود است و خرداد باید دوباره تقلب شود تا تمام نشده این ماه لعنتی!
……….
عکس: حسن سربخشیان
یک فرد مجروح شده در میدان آزادی تهران در روز ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ که توسط نیروی پایگاه بسیج هدف قرار گرفته شده و مردم با وانت به بیمارستان منتقل اش می کنند.