۲۰ خرداد ۱۳۹۲
آرش یغمایی
اجتماع
شهر گمشده
ایران امروز تداعی گر نوعی برزخ انسانی ست، برزخی که در آن هر شکل از عذاب و پاداشی که بخواهید متصور است و میتوان دید. انسان ایرانی در سالهای بعد از ۵۷ به تجربهای ناب از تاریخ خود رسید، تجربهای که سرشار از ناگفتهها و «نیمه پنهان» اوست. در این «نیمه پنهان» از تمام نسلها میتوان نمونه آورد و «خود واقعی» آنها را کشف کرد. نسلهایی که در این سیرتاریخی و دوران گذار دچار جدیترین تناقضهای زیست خاکی خویش گشته و مفاهیم سنتی زندگی برایشان تا حد زیادی بدون هویت شده است. نگاهی به مناسبات جدید «زندگی ایرانی» خبر از هزار لایههای پنهانی میدهد که در این سالها شکل گرفته و هر ناظر از بیرون را شگفت زده میکند. در ایران امروز دو «دنیای رسمی و گمشده» وجود دارد که برای کشف «دنیای گمشده» باید از «دنیای رسمی» آن آغاز کرد.
«دنیای رسمی» در ایران همین ظواهری است که در رسانهها، ادارات، محافل حکومتی، و بخشی ازعرصه عمومی میبینید، ولی در «دنیای گمشده» خبرهایی دیگری میتوان گرفت ودید، خبرهایی که نشان از تفاوتهای بنیادین در این هزاررنگ انسانی میدهد.
منادیان سنت
انقلاب پنجاه و هفت حاصل تلاش مجموعهای از تمام جریانهایی بود که هر کدام پایگاه فکری خاص خود را داشتند. ازچپهایی که پیامبر فکریشان مارکس بود و قبله موعودشان شوروی، ملی- مذهبیهایی که اصلاح قدرت حاکم گزینهٔ جدی آنها بود، تندروهای مذهبی که به سرنگونی معتقد و متاثر از اندیشههای شریعتی و خمینی بودند و… همه سهمی در این پیروزی داشتند، اما این روحانیت بود که به آرامی توانست قدرت را قبضه کند. روحانیون با قبضه کردن قدرت سعی داشتند رویای برپایی یک جامعه اسلامی را در ایران محقق کنند، ولی بعد از سه دهه حاصل این رویاپردازی چیزی است که حتی در باور خوشبینترین معتقدانشان هم نمیگنجد.
گذشت سه دهه کافی بود تا تمام آن رویاهای آرمانی انقلابیون نقش برآب شود. جهان واقعی و ملاحظات آن توانست میزان کارایی تئوری پردازان انقلاب ۵۷ را به خوبی نشان دهد، کارایی که حتی بخشی از معتقدان دیروز را به منتقدان امروز تبدیل کرده است. علیرضا را میتوان یکی از همین نسل «انقلابیون پشیمان» شمرد. او که نزدیک به شصت سال سن دارد و به قول خودش از جوانی در رده مدیران نظام بوده میگوید «کسی نمیتوانست پیش بینی کند که همه چیز به اینجا ختم میشود! روزی که انقلاب شد همه معتقد بودیم ایران به بهشت روی زمین تبدیل میشود ولی…» او که بزرگ شده یکی از شهرهای مرکزی ایران است و روحیهای مذهبی- سنتی دارد ادامه میدهد: «زمانی که در دانشکده هنرهای زیبا درس میخواندم، اوج آزادیهای اجتماعی بود که از جانب انقلابیون فساد و فحشاء سازمان یافته از سوی حاکمیت معرفی میشد. در آن دوره سعی میکردیم هیچ ارتباطی با دختران و پسران به اصطلاح غربزده نداشته باشیم و ارضاء تمام نیازهای خود را در رفتارهای مذهبی و انقلابیگری میدیدیم» نسلی که با رویای اتوپیای اسلامی به دنبال روحانیت راه افتاد بعدها دچار سرخوردگی عجیبی شد و «افرادی مثل من وقتی این روزها آزادی نسل شما را میبیند، حس میکند جوانی خود را باخته است. ما سعی میکردیم نیازهای جوانی خود را ندیده بگیریم و نتیجه این رفتار در سنین بالاتر، همین کمپلکسهایی ست که از امثال من
میبینید.»
علیرضا از نسلی است که زندگی زیرزمینی جنسی خود را دارد و معتقد است «کار خلاف شرعی انجام نمیدهیم، ما هم به حلال خدا احترام میگذاریم و هم مراقبیم مرتکب فعل حرام نشویم» و جالب اینکه کماکان اصرار دارد: «مهم این است که مثل زمان شاه کسی در ظاهر جرأت رفتار خلاف شرع و منافی عفت ندارد» ولابد هر چه در باطن رخ میدهد، چون دیده نمیشود، از نظر آنها قابل اعتنا نیست.
حسن را به نوعی میتوان نسل دوم «متناقضهای مذهبی» در ایران دید. او که بزرگ شدهٔ یک خانواده مذهبی-سنتی درمحلهای با همین هویت در تهران است، دوران نوجوانیش با آغاز جنگ همراه شد و «تازه پشت لب من سبز شده بود که دیدم پیشانی بند کربلا ما داریم میآئیم را بستهام و عازم جبهه میشوم. یک مربی امور تربیتی در دبیرستان داشتیم که بچهها را تحریک به یاری کردن امام میکرد و افتخارش این بود که چند تا شاگرد شهید تحویل انقلاب داده است..»
حسن در مورد این مربی میگوید «آقای پ هیچ وقت به جنگ نرفت و همیشه تیکه کلامش این بود که ما برای معلمی خلق شدیم.» حسن در همان سالهای جنگ و در سنین پایین تشکیل خانواده میدهد: «هیچ وقت معنی عاشق شدن را نفهمیدم، مثل دختری که به اجبار خانواده ازدواج میکند با من رفتارشد و این چیزی است که با وجود داشتن چهار بچه هنوز مرا عذاب میدهد. حس میکنم هیچ وقت برای خودم زندگی نکردم و همیشه حسرت یک دوست داشتن واقعی را خواهم داشت.»
حسن چندسالی است که در محل کار خود با زن بیوهای دوست است و «دوستی با مریم تاثیر بسیار زیادی در روحیهٔ من گذاشته است. بگذارید راحت بگویم من حتی در سکس با زنم مشکل دارم، زنم بسیار مذهبی است و سکس را عملی برای تولیدمثل میداند. ولی مریم زنی است که بسیار امروزی است و همه چیزش از نظر من خوب است. وقتی با او هستم احساس شادابی و جوانی دارم وجالب اینکه او اصراری به این ندارد که زن من باشد و معتقد است دوستی از زناشویی پایدارتر است، ضمن اینکه نیاز مالی هم ندارد..»
بخش عمده جذابیت رابطه برای حسن همین دوستی بدون توقعی ست که بین آنها وجود دارد: «مرد ایرانی بعد از مدتی احساس میکند که ماشین درآمد است و تنها پول او برای اطرافیانش جذابیت دارد. من تا حالا رابطهای چنین مستقل از پول و منفعت را با کسی نداشتم و از این جهت به رابطهای که با مریم دارم افتخار میکنم.» حسن بهار امسال وارد دهمین سال دوستی با مریم میشود: «حتی اگر مریم با مرد دیگری ازدواج کرد کنارش هستم و بعنوان یک پشتوانه برایش باقی خواهم ماند.»
اما این داستان مردانه، روی دیگری هم دارد. زنانی که سال ۵۷ در کنار مردانشان به میدان آمدند و پا به پای آنها شعار دادند و فرار کردند وزمین خوردند، همراه مردانشان به زندان رفتند و پیش از اعدام بکارتشان را از دست دادند، حالا آرزویشان به دست یافتن به حقوق برابر محدود شده است.
رویا زنی است که میگوید از همان تابستان ۵۷ روند قربانی شدنش آغاز شده است. او که درخانوادهای سیاسی بزرگ شده خیلی زود زندانی سیاسی بودن را تجربه کرده است: «وقتی در ۱۸ سالگی با سابقه پنج سال زندان آزاد شدم، هیچ کس به این فکر نکرد که من نوجوانی من کجا رفت؟ من نوجوانی و جوانی نکرده، زن شدم. بلافاصله بعد از آزادیام دوست برادرم که اعدام شده بود، به خواستگاریام آمد و برای خانوادهام هیچ چیز مهمتر از ازدواج زود هنگام من نبود..»
اما سالها فرصت لازم بود که رویا بفهمد که زندگی با هم فکر برادرش همه آن چیزی نیست که او از زندگی توقع داد. «خوب طلاق گرفتن کار سختی نبود. مرد محترمی بود و به حقوق من احترام میگذاشت. حتی وقتی فهمید که من از زندگی جنسیام رضایت ندارم، تغییری در تصمیمش ایجاد نشد. در کمتر از سه ماه من آزادیام را به دست آوردم.»
اما زندگی پس از آزادی برای رویا چندان آسان نبود: «وقتی ذهن آدم درگیر مبارزه میشود، از آینده غافل میشود. زندگی من هم مثل انقلاب بود. وقتی شعار میدادیم: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، هیچ درکی از کلماتی که فریاد میکشیدیم نداشتی. حکایت زندگی من هم همین بود. بعد از طلاق، تازه دچار این خلا شدم که از زندگیام چه میخواهم؟»
رویا دیگر به طور رسمی ازدواج نکرد اما این به قول خودش آزادی چندان هم بدون هزینه نبود: «یک بار عاشق یک مرد سیاسی شدم، وقتی بازداشت شد، برای ملاقات با او مجبور شدم تن به صیغه بدهم. صیغه نامهای که با داشتنش درهای زندان به رویم باز میشد. اما هیچ وقت تحقیر آن دو ساعت ملاقات شرعی در آن اتاق سکس زندان را از یاد نمیبرم. بعد از آن ملاقات؛ حتی از عشقم چشم پوشیدم.»
رویا اعتراف میکند که دشواریهای برقراری رابطه سالم اخلاقی در ایران سبب شده که او از آرزوهای دوران جوانیاش چشم بپوشد: «زندگی آزاد اجتماعی برای یک زن در ایران کار آسانی نیست. من هرگز نخواستم فاحشه باشم. به نظرم فاحشه بودن نه بد است و نه جرم، یک نوع انتخاب است، اما من آن نوع زندگی را انتخاب نکردهام. اما کم بودند مردانی که بعد از اولین رابطه جنسی، به من به چشم یک فاحشه نگاه نکنند، آنها یا با خریدن هدیهای کوچک، یا با ریختن پول در حسابم و یا با دادن وعده ارتقا شغلی از من میخواستند که از زندگیشان کنار بروم. هنوز هم هیچ کس نفهیمده است که تنها نیاز من عشق است.»
مدرنها
مدرنهای ایرانی دنیایی بسیار متفاوتتر از سنتیهای متناقض دارند. هر چقدر سنتیها دورنمای دغدغههایشان نزدیک به هم و از یک جنس است، مدرنها را باید جدیتر دید و تحلیل کرد. مدرنها بواسطه نگاه نقادانه و حساسیت بحث برانگیزشان همیشه در کانون توجه حکومتیها بودهاند. آنها که بیشتر از طبقه نخبه و متوسط اجتماعی ایران امروز هستند سعی دارند دنیای گمشدهٔ خود را در جهانی زیرزمینی بوجود آورند. این دنیاهای گمشده بیشتر درکلانشهرها و شهرستانهایی که دانشگاههای آزاد یا سراسری دارد، قابل مشاهده است. ساکنان دنیای گمشده ایرانی معمولا در پی لذت بردن از اشتیاقهای ممنوعهای هستند که سالها است در جمهوری اسلامی به دلایل عجیبی تابو شده است.
«عرفان» دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی ست و از مشهد به تهران آمده: «برای اولین بار با مفهوم تاتر زیرزمینی در دوره کارشناسی آشنا شدم. ترم دوم بود که طرحی را به گروه دادم که پس از تصویب طرح برای آماده سازی درخواست فضای تمرین و پلاتو کردم. گروه من چهار پسر و دو دختر بود و جنس کار میطلبید که اعضا در تمرین لباس راحتی بپوشند و تمرین ریتمیک داشته باشند و این چیزی ست که در جو فعلی دانشگاههای ایران ممکن نیست. از طرفی مرکز هنرهای نمایشی نیز سخت گیریهای خاص خود را دارد و همین موجب میشود گروههایی مثل ما به جاهایی مراجعه کنند که برای چنین فعالیتهایی پیش بینی شده است.»
کسانی که فضاهای خود را در اختیار گروههای تاتری قرار میدهند شرایط خاصی دارند، «عرفان» در این باره میگوید: «معمولا فضا برای تمرین چند روزه اجاره داده میشود و اگر برای اجرا باشد بیشتر از یک روز به ریسکش نمیارزد، ضمن اینکه حق تبیلغ نداریم و مخاطبان همه با دعوت حق ورود به سالن را دارند.» او از اجراهایی میگوید که در این ایام لو رفته و اعضای گروه به محرومیت از تحصیل، شغل و حقوق اجتماعی محکوم شدهاند: «بیشتر تاترهای زیرزمینی مضامین اعتراضی دارد و بچهها سعی میکنند از همان یک اجرا تصویربرداری کنند و سی. دی کار را به دوستان و آشنایان علاقمند بدهند.»
علاقمندان تاتر زیرزمینی بیشتر از طبقه دانشجو، روشنفکران کلانشهرنشین و طبقه متوسط اجتماعی هستند که برای این فعالیت خود گاهی هزینههای سنگینی میدهند. از جای سالن که به خاطر ترس از لو نرفتن مدام در گردش است، تا اجاره سالن، حق نداشتن تبلیغ فرآگیر و…. نشان میدهد تنها چیزی که پشت این قضیه وجود دارد علاقه و عشق عدهای شیدایی و شیفته هنر است، هنری که دغدغهاش نسبت به دنیای آشفتهٔ اطرافش، بزرگترین جرمش است.
در کنار تاتر زیرزمینی میتوان از فیلمسازی زیرزمینی نیز نام برد. فیلمسازانی که دوربینهایشان شکارچی آسیبهای ایران امروز هستند. این بخش از هنر اعتراضی در دوران «جنبش سبز» توانست بسیاری از زوایای ندیدهٔ حرکت فرآگیر ایرانیان را به مردم جهان نشان دهد. نمایشی که موجب شد نگرش دنیای مدرن به ایران عوض شود و دنیا بفهمد بین آنچه از ایران توسط شبکههای جمهوری اسلامی نمایش داده میشود، با آنچه که هست تفاوت عجیبی ست. «حمید» کسی است که تا قبل از قضایای ۸۸ از معتقدان به رهبر جمهوری اسلامی بود، ولی بعد از موضع گیری او در نمازجمعه ۲۹ خرداد و آغاز سرکوبها، منتقد مقتدای گذشتهاش شد. او برای خود فیلمساز قابلی است و تدوین گر حرفهای صدا وسیما نیز هست. حمید از خاطرات روزهای سبز چنین یاد میکند: «من از همان روزهای بعد از نماز جمعه ۲۹ خرداد منتقد رهبری شدم. بماند که فرمان سرکوب او و آغاز حمله به مردم و دانشجویان بسیاری از معتقدانی مخلصتر ازمن را منتقد آقا کرد.»
او میگوید: «با آغاز جنبش دوربین خود را برداشتم و تا میتوانستم عکس گرفتم، ضمن اینکه تعداد زیادی عکس نیز از روزهای قبل از انتخابات داشتم. بعد از آن پشت سیستم نشستم و به همراه تعدادی از دوستان انواع و اقسام کلیب با صدای خود بچهها میساختیم و بر روی سی. دی یا از طریق بلوتوث موبایل در مترو و جاهای دیگر شهر پخش میکردیم» و همین کلیپها و تصاویر حماسی بود که صدای مردم پایتخت را ابتدا به سایر شهرهای ایران و سپس به دنیای اطراف رسانید. فیلمسازان زیرزمینی در ایران تنها دغدغه سیاسی ندارند، برخی از آنها متخصص در شکار آسیبهای اجتماعی هستند. «محمد» دانشجوی سال پایانی سینما در تهران است: «یک روز داشتم از دانشگاه به خوابگاه میرفتم که دیدم پسری در اطراف میدان انقلاب آگهی به دست مردم میدهد و یکی هم به من داد. اول فکر کردم همین آگهیهای همیشگی است که به دستم میدهند، ولی بعد از خواندن فهمیدم این بار متنش با همیشه فرق میکند. در آگهی قید شده بود فروش کلیه مورد نیاز شما با قیمت مناسب همراه با معرفی پزشک معتبر برای انجام عمل جراحی!»
همین بهانهای میشود تا محمد حرکتی را به دنیای زیرزمینی فروش اعضا بدن انسان در تهران آغاز کند: «باورم نمیشد که در بیخ گوش من چنین بازاری از فروش اعضا بود. جوانانی که بخاطر فقر و تامین زندگی خود و یا خانواده خویش مجبور به فروش اعضاء بدن بودند تا مدتها در خواب من رژه میرفتند.» روایت محمد از این بازار تلخ وگزنده است: «نمیشود جایی فیلم را عرضه کرد. یک بار به یکی از جشنوارهها دادم که دبیرخانه جشنواره ضمن احضار من، به شکلی تهدیدآمیز گفتند که مراقب باشم فیلم به دست عوامل سوء استفاده کننده نیافتد!» از آن پس محمد ترجیح میدهد اثرش را در آرشیو خصوصی خانه پدری نگه دارد.
«مسلم» نیز یکی دیگر از همین شکارچیان سوژه است. او به کار زیرزمینی اشاره دارد که در آن با مردان و زنانی حرف زده که زندگی غیرمتعارف دارند. مردی که با زن و مادر زنش همزمان زندگی میکند، مردی که دو خواهر زن خود را همزمان دارد و… منبع «مسلم» در این کار پرونده دادگاههای خانواده در ایران است و نحوه دسترسی به این پروندهها نامشخص و اعلام نشده است. فیلم یک مستند بازسازی شده است و کارگردان ترجیح داده در اکثر موارد از بازیگر استفاده کند ولی فرم روایت را مستند باقی بگذارد.
فرجام
هنوز میتوان از دنیاهای گمشده دیگری نوشت، دنیاهایی که فقط بخاطر طعم زندگی متفاوتشان باید در ایران محکوم شوند. از کنسرتهای زیرزمینی خانگی تا شوهای لباس و بدن، از شغلهای پذیرفته شده در دنیای مدرن تا تابوهای قابل تعقیب جزایی در ایران، از مذهبها و «روشهای زندگی» که با انتخاب شخصی مرتبط است تا حاکمیتی که به زور میخواهد شما را به مذهب و روش زیستی اجدادی پابند نگه دارد و…